در ستایش جهان‌های کوچک و ساده و کامل

Kate D. MacDowell

روایت

زيبايي هميشه عيني و يك‌تكه نيست. گاهي تركيب ظريف و شكننده‌ي چيزهاي كوچك و ساده است كه ناگهان در نگاه يك نفر به تجلي مفهوم زيبايي تبديل مي‌شود و اثري در وجودش باقي مي‌گذارد كه انتقال آن به ديگران كار دشواری است. مصطفي مستور در این متن كوتاه سعي كرده يكي از اين تابلوها را روايت كند. تابلويي كه خودش آن را يك جهان كوچك و ساده و كامل ناميده است.

در نامه‌ات نوشته‌ای کتاب فارسی ششمی‌ها سوالی دارد با این مضمون که «برای شناخت بهتر زیبایی‌های آفرینش چه کارهایی باید انجام دهیم؟» و برادر کلاس ششمی‌ات از سر درماندگی کتاب را انداخته است روی میزت تا جوابش را بدهی. تو هم با ایمیل سوال را حواله کرده‌ای به من تا من جواب بدهم. برای من که پاسخ سوال‌های خیلی ساده‌تر از این را هم نمی‌دانم، احتمال دانستن پاسخ ‌این یکی نوعی معجزه است. این را از سر فروتنی و این جور اداها نمی‌گویم. به این خاطر می‌گویم که در برابر ساده‌ترین سوال‌ها بعد از کمی کالبدشکافی موضوع، حسابی گیج و گول منگ می‌شوم. بااین‌حال فکر می‌کنم این سوال بسیار مهیج و پُرانرژی است. از آن سوال‌هایی است که آدم دوست دارد ساعت‌ها درباره‌اش حرف بزند. واقعا معرکه است. به‌خصوص آن بخش که به «زیبایی‌های آفرینش» مربوط می‌شود، فوق‌العاده است. مثلا خود من دیروز به یک نمونه از این زیبایی‌ها برخوردکردم که تا ساعت‌ها سرکیف بودم. به آدمی برخوردم که خودش به‌تنهایی ‌جلوه‌ی زیبایی از آفرینش بود؛ علی، برادر همسر یکی از دوستانم سی‌وچندساله است با عقب‌ماندگی‌ مفرط ذهنی. با عقلی تقریبا برابر عقل بچه‌ی چهارساله. غروب روی صندلی کنار باغچه‌ی خانه نشسته بود. کاش می‌شد به‌جای «نشسته بود» فعل دیگری به‌کار برد چون «وضعیت نشستن» همه‌ی موقعیت او را توضیح نمی‌دهد. درواقع او آن‌جا «بود». ‌یعنی نشسته نبود که فقط کنار باغچه نشسته باشد. میان او و مکان نوعی پیوستگی وجود داشت. آن‌جا «قرار داشت» با کیفی که بعدا فهمیدم سال‌هاست همراه همیشگی اوست. کیفش را با اشتیاق وارسی کردم. شوق به این خاطر بود که مقوله‌ی کیف و به‌خصوص محتویات آن همیشه برایم دریچه‌ی شگفت‌آوری بوده است برای کشف و فهم و طبقه‌بندی آدم‌ها. اما چیزهای توی کیف، علی را در هیچ یک از طبقه‌بندی‌های متعارف من جا نمی‌داد. توی کیفش یک ماشین‌حساب بزرگ رومیزی بود، یک دیوان حافظ قدیمی، یک دفتر نقاشی کاملا سفید و یک دفترچه‌ی کوچک‌تر. وقتی از او پرسیدم می تواند از ماشین‌حسابش استفاده کند، به مودبانه‌ترین شکل ممکن، با صدایی آرام و به‌شدت معصومانه گفت: «بله.» و بعد ماشین‌حساب را مقابلش گرفتم و او تقریبا روی همه کلیدهای آن بدون هیچ نظم ریاضی فشار داد:

۰/۴+ ۵ = -۲ ۸ (۴ )۱۳ ۵ ۶

بعد پرسیدم چیزی هم می‌نویسد یا نه؟ و او باز با همان لحن دوست‌داشتنی، لحنی که از هر طعنه یا بی‌میلی یا یقین یا تهدید یا شور یا فخرفروشی یا فروتنی یا غرور یا اشتیاق یا تردید یا از هر حس انسانیِ چشم پُرکنِ دیگری خالی بود، گفت: «بله.» شاید تنها القای ‌لحن کلامش «ادب» بود. ادبی آمیخته با شرمی شیرین و مبهم. بعد دفترچه‌اش را باز کرد. توی یکی از صفحه‌ها در یک و نیم سطر که به نظرم رسید با دشواری زیاد تحریر شده‌اند، این چیزها را نوشته بود:

در ستایش جهان‌های کوچک و ساده و کامل

از دیدن‌شان لذت بردم. سال‌ها بود چنین کلمه‌های پر معنایی ندیده بودم.

شاید آن‌چه تصویر پسری نشسته بر صندلی کنار باغچه را این چنین درخشان کرده بود این چیزها نبود. رادیوی پسر بود. سال‌ها است که رادیو جزئی جدا نشدنی از وجودش و همواره با اوست. پسر رادیو را دودستی گرفته بود و تقریبا سرتاسر روز به آن گوش می‌داد.

غروب بود و سکوتِ آن لحظه‌ها را تنها صدای لطیف گوینده‌ی رادیو می‌شکست. این قطعه از زمین، با کیف، خودکار، دفترچه، ماشین حساب، صندلی و البته رادیو، در ترکیبی غریب با پسری ناتمام، روی هم جهانی ساخته بودند که به شکل تناقض‌آلودی کوچک و ساده اما کامل و خودبسنده بود. جهانی که انگار جزیره‌ای بود بیرون از هستی. جهانی که تمام ذراتش از آرامش و سکون و تنهایی بود. رهایی مطلق از هرچیزی که عقل به ما ضمیمه می‌کند. همان لحظه با حسادت تمام و با همه‌ی وجود احساس کردم تنها چیزی که هماهنگیِ این کمال محض را به‌هم می‌زند، «من» هستم. من آن‌جا انگار تهمتی بودم بر بکارت خالص آن قطعه از هستی. پارازیتی بر موسیقی ناب «بودن» محض.

البته تصویرهای زیبای دیگری هم در این جهان بسیار زیبا هست که با دیدن‌شان تکان می‌خوریم. مثل منظره‌ی بلدوزری که بقایای هزاران مجروح نیمه‌جان جنگ جهانی دوم را مثل تپه‌ای از زباله با فشار در گودالی عظیم می‌ریزد. یا تصویر پدیده‌ی منحصربه‌فرد جوخه‌ی اعدام. یا سلول‌های انفرادی. یا تصویر کارخانه‌های ساخت سلاح‌های پیشرفته که اوج نبوغ علمی انسان است. از این نظر جهان ما پر است از تصویرهای زیبا که بچه‌های کلاس ششمی ما اگر اندکی، تنها اندکی، وقت بگذارند می‌توانند درباره‌اش صفحه‌ها سیاه کنند.

۳ دیدگاه در پاسخ به «در ستایش جهان‌های کوچک و ساده و کامل»

  1. علی عبدال زاده -

    همیشه افراد ناقص الخلقه و ناتوانان ذهنی ، حضوری چشم گیر در داستان ها و روایت های مستور دارند.
    همچنین نثر و شیوه ی نگارش این نوشتار ، بیشتر به داستان پهلو می زد تا روایت .