چگونه بچه را تربيت كنيم

محمدرضا دوست‌محمدی

بنفش چرک‌تاب

قسمت ششم

هر وقت چشمم به اين فهرست‌هاي زنان بزرگ تاريخ مي‌افتد هميشه دلم مي‌خواهد اسم زن همسايه‌مان در واشنگتن را به‌شان اضافه كنم؛ كسي كه در يك روز خيلي گرم تابستان با گفتن يك جمله خودش را براي هميشه در دل من جا كرد. داشتم از زير پنجره‌شان رد مي‌شدم كه شنيدم با صداي آرام و موزوني مي‌گويد: «مايكل، عزيزم، مامان خوشش نمي‌آد كه با دوچرخه‌ت مي‌ري تو پيانو.»

به اين مي‌گويند شخصیت. به اين مي‌گويند خوددار بودن. اگر قضيه‌ سرِ پيانوي من و مايكلِ من بود… خب اجازه بدهيد واردش نشويم چون جمله تا همين‌جا هم به‌اندازه‌ي كافي خشن است. اما فكر مي‌كنم اصل مساله دست‌تان آمده باشد.

اِورستِ آرزوهاي من اين است كه احكام ساده‌ي حيات را به بچه‌هايم ياد بدهم: انگشت‌هايت را توي بشقاب نكن، با لباسِ بيرون توي رخت‌خواب نرو، سعي كن گذارت به زندان‌ها و مراكز ‌اصلاح‌وتربیت نيفتد و البته يك جوري به ميان‌سالي برس كه چيزي از تارهاي صوتي من باقي مانده باشد.
هرچقدر هم سعي كنم صدايم وارد آن محدوده‌ي فركانسي بالايي نشود كه گویا فقط سگ‌ها قادر به شنيدنش هستند، پسرهايم هميشه رخنه‌اي در سپر كنترل شخصي من پيدا مي‌كنند. مثلا وقتي نوبت من است كه صبح‌ بيدارشان كنم، بعد از سه‌ساعت خواب، با ظاهر ملوس و سرزنده‌اي كه از پوشيدن ربدوشامبر قديمي شوهرم ناشي شده سراغ‌شان مي‌روم، خودم را براي مواجهه با آن‌همه صورت‌ نَشُسته و مشتاق آماده مي‌كنم. به خودم مي‌گويم كاملا طبيعي است كه بچه‌ها ساعت هفت صبح سرحال و قبراق باشند. به‌علاوه تصميم مي‌گيرم كه آرام بمانم. مي‌شنويد؟ آرام. اين‌طور كه پيداست من خيلي آدم قوي و خودداري نيستم و به صلاحم است آرام و ساكت بمانم، لطفا نخنديد. تاديب و تنبيه بماند براي وقتي كه همه آمادگي‌اش را داشتيم.
 

متن کامل این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی سی‌ام، آذر ۱۳۹۲ بخوانید.

* این متن انتخاب و ترجمه‌ای است از کتاب Don’t Eat The Daisies که نخستین‌بار، انتشارات Doubleday آن را در ۱۹۵۷ منتشر کرده است.