شب چله و چهلمین شمارهی پیاپی ماهنامهی داستان همشهری. این همزمانی را به فال نیک میگیریم. پس از جداشدن خانم مرشدزاده از مجله، شاید این تقارن نیکو همان اتفاقی باشد که همهی ما را به ادامهی راه دلگرم میکند؛ چه اعضای تحریریهی داستان را که در این سوی صحنه همواره در تدارک مجلهای بهتر و کاملترند، چه نویسندگان و مترجمان و هنرمندانی که با آثارشان ما را همراهی میکنند و چه مخاطبانی که در گوشهوکنار ایران و جهان، حيات داستان را با حمایتهایشان تداوم میبخشند.
خوشحالام که از نخستین روزهای تولد ماهنامهی داستان و پیش از آن در کارگاه داستان گروه مجلات همشهری، فرصت همراهی و همکاری با خانم مرشدزاده را داشتهام. خانم مرشدزاده در داستان آغازگر راهی بود که مبنای شکلگیری یک فکر جمعی شد و گروهی را گردهم آورد که دغدغهی مشترکی داشتند: اينكه داستان و متنهاي داستاني را بیواسطه و بیحاشیه به دست مخاطبانش برسانند. از اين گروه، بعضيها از همان شمارههای اول به تحریریه پیوستند و تجربهها و تواناییهایشان را در خدمت این هدف جمعی قرار دادند و بعضي دیگر بیرون از تحریریه با دراختیار گذاشتن آثار ادبی و هنری یا با مشورتهایشان، داستان را در تامین محتوا و خوراک فکری ياري كردند. این تعامل سازنده به تولید محصولی منجر شد که از یک سو اعتماد نویسندگان و مترجمان و هنرمندان را از طیفهای مختلف جلب كرد و از سوی دیگر با پوششدادن قالبهای متنوع از داستان کوتاه و روایت گرفته تا نوشتههای مستند و بازخوانی و تحلیل، طیف گستردهای از مخاطبان را آرامآرام به دايرهي خوانندگان داستان اضافه کرد.
امروز من و تحریریهی داستان خود را به این فرهنگ حرفهای پایبند میدانیم که صرفنظر از همهی فراز و فرودها، به این اندیشه و خواست جمعی که زمینهساز گردآمدن این مجموعه در کنار هم شده، وفادار بمانیم. بیشک درِ تغییر و تحول و توسعه باز است و داستان با رویکردی پویا، همچنان رشد کیفیِ محصول نهایی را مد نظر خواهد داشت اما انديشهای که مبنای شکلگرفتن داستان بوده، هنوز اصلیترین دغدغهی ماست: گردآوردن مجموعهای از روایتهای خواندنی برای مخاطبان که چه در قالب داستان و مستند و چه در قالب عکس و روایت، همگی یک کارکرد دارند: اینکه در کنار دلالتهای فرمی و زبانی و هنری، عنصر «داستانگویی و روایتگری» را به رسمیت بشناسند و در کنار هم مجموعهاي کوچک و دوستداشتنی فراهم کنند که خوراک یکماههی خلوت و خواندن مخاطبانش باشد.
زحمتهایی را که خانم مرشدزاده طی این چندسال برای داستان کشیدند، صمیمانه قدر مینهیم و برایشان در فعاليتهاي آينده آرزوي موفقيت میکنیم.
اما دربارهي اين شمارهی داستان:
یک تا امروز سيونه شماره از ماهنامهي داستان در دو دورهی انتشار، روي كيوسكها آمده است: نُه شمارهی دورهی نخست (يعني از تیر ۸۹ تا اردیبهشت ۹۰ در قالب ضمیمهی مجلهی خردنامهی همشهری) و سی شمارهی دورهی جدید (از خردادماه ۹۰ تا آذرماه ۹۲). بنابراین هرچند این شمارهی مجله، به روایتی، سیویکمین شمارهی دورهی جدید داستان محسوب میشود، تقارن انتشار آن با شب يلدا بهانهای شد که شمارهگذاريِ دو دورهي مجله را مجموع کنیم و این شماره را چهلمین شمارهی پیاپی مجلهی داستان همشهری بنامیم.
تقارن این شماره با شب چله، شبِ گپ و گعده و داستانسرایی، شاید وقت خوبی باشد برای اینکه بار دیگر به شب و پیوند آن با رویابافی و خیالورزی و داستانسرایی نظری بیندازیم. «نیاکان طبیعتگرای ما تقویمی از جشنهای آتش داشتند. شب به سویهی تاریک جهان تعلق دارد: ارواح، هیولاهای ترسناک، دزدها، ناشناختهها. پیروزی برق بر شب ما را هم امنتر نگهمیدارد و هم پرمشغلهتر… شب و تاریکی برای ما خوباند. همینطور که شبها طولانیتر میشوند، وقت آن میرسد که فضای رویابافی را از نو باز کنیم.» این برش از نوشتهي جانت وینترسن (در بخش درباره زندگیِ این شماره) یادمان میآورد که گذشتگان ما انگار با دو ابزار به جنگ شبهای سرد و دیرپای زمستانی میرفتهاند: آتش و افسانه؛ اولی برای محافظت از سرما و دومی برای مقابله با وهم و هراس از ناشناختههای تاریکی. اما امروز روشناییهای شهر روزگار ما را از شب خالی کرده و خلوت و تاریکیِ رازگونهاش را که دستاویزی برای رویابافی و داستانسرایی بود، از ما گرفته. يلدا شايد شروع خوبي باشد براي آنكه شبهای زمستانیمان را كمي از هجوم هیاهوی روزگار خالی کنیم و به خیال و رویا مجال دوبارهای برای داستانبافی بدهیم. یادمان باشد که بیداستان، انسان امروزی انسان تنهاتری است.
دو در دو ماه گذشته شاهد سه رویداد مهم در حوزهي داستان بودیم. اولی اهدای جایزهی نوبل ادبی به آلیس مونرو، داستاننويس کانادایی، دومی درگذشت دوریس لسینگ، نویسندهي انگلیسی برندهی نوبل ۲۰۰۷ و سومی درگذشت سید فیلد، نویسنده و نظريهپرداز آمریکایی که با طرح نظریهی ساختار سهپردهایِ فیلمنامه، نقش مهمي در تکوین ساختار آموزش فيلمنامهنويسي و نگارش فیلمنامههای داستانی داشت. از دو چهرهی اول، آثاری در داستان خواندهاید: از آلیس مونرو جستار «واقعیت در داستان»، داستان «گوشه امن» و گفتوگویی داستانی (بهترتیب در شمارههای هشتم، یازدهم، دوازدهم و بیستوهفتم) و از دوریس لسینگ یادداشتهای «سقف بالای سرت را نگهدار» و «مرگ یک صندلی» در شمارههای یکم و دوازدهم داستان همشهری. در این شماره با دو یادداشت در بخش درباره زندگی و گفتوگویی در بخش درباره داستان بر آن بودیم به این سه چهرهی موثر ادبیات داستانی ادای دین کنیم.
سه این شماره در بخش درباره داستان سرصفحهی جدیدی بازکردهایم باعنوان «نامه به نویسنده جوان». این صفحه بناست پلی باشد میان نویسندهی ایرانی و مخاطبِ مشتاق داستاننویسی. فرصتی برای ثبت تجربیات نویسندگان ایرانی و انتقال این تجربههای ارزشمند به نسل بعدیِ داستاننویسان. مجالی که نظیرش کمتر فراهم شده و بهندرت شاهد ارتباط مستقیم و بیواسطهی نویسندگان با داستاننویسان نو بودهایم. در این شماره، نامهي آقای محمد کشاورز را میخوانید. از این پس این صفحه را هربار به یکی از نویسندگان پیشکسوت و صاحب سبک میسپاریم تا توصیهها و تجربههای ارزشمندشان را با نویسندگان جوان و نوقلم در میان بگذارند.
چهار هدیهی ویژهی شب یلدای امسال ماهنامهی داستان، يك کارت كوچك است با طرحی از هنرمندِ همیشه همراه داستان، جناب آقای کامبیز درمبخش و مطلع غزلی از حافظ به انتخاب غزلسرای بزرگوار آقای محمدعلی بهمنی. همانطور که در صفحهي ۲۵۸ شرحش را میبینید، کارتها در چهار طرح مختلف و با شانزده مطلع متفاوت از غزلیات حافظ طراحی شدهاند که يكي از اين شانزده تركيب به دست هر خواننده ميرسد و اين هدیهي كوچك را مثل يك فال، برای مخاطبانش خاص و شخصی میکند. امیدواریم دوستش داشته باشید. یلدایتان گرم و جمع و خوش!
سلام و خسته نباشید. داستان روز به روز دارد بهتر و امیدوارکننده تر می شود. با سپاس از روحیه همکاری و همه تلاش هایتان.
خانم فرشید نیک! سلام. خوش آمدید. نوشته هایتان تازه و جاندار!