همهي ما اولين روز ورودمان را به «داستان» خيلي خوب به ياد داريم؛ پاگذاشتن به فضايی نسبتا كوچك در يكي از طبقههای ساختمان گروه مجلات همشهري و گفتوگو با سردبيري كه با انگيزه و جديت از ايدههاي جذاب و گاهي بلندپروازانه حرف ميزد. از شكل گرفتن يا بهتر شدن مجلهاي كه ديده يا نديده دوستش داشتيم. چانهزدنها و اماواگرهايمان زياد طول نكشيد و چند روز بعد خودمان را جزو خانوادهاي احساس كرديم كه به هدفش يعني برگرداندن داستان به سبد خانوار باور دارد؛ به اهميت كلمهها و احترام جملهها و حيات متنها؛ به روحي كه ميتواند در يك نوشته يا عكس جاري باشد، از نقطهي پايان متن يا لبهي قاب عكس سرريز كند و مخاطب را در خودش فرو ببرد. به مجلهاي كه به اعتبار جذابيتهاي بیرونی و درونیاش، بتواند به خوانندههايش هشدار غرق شدن بدهد. از آن روز، حفظ اين خانواده و هدفها و آرمانهايش آرزو و دغدغهي اصليمان شد و در فراز و نشيبها و شرايط دشوار، كنار هم نگهمان داشت. در سختيهاي آغاز راه، در تنگناهاي مقطعی، در فشار انتظارهاي مخاطب و بالاخره وقتي خانم مرشدزاده از خانوادهي داستان جدا شد.
اين چهلمين شمارهي مجلهي داستان است. ميگويند چهلسالگي سن تثبيت و پختگي آدمهاست و ما دوست داريم كه چيزي شبيه اين گزاره براي چهلشمارگي ما هم صادق باشد. دوست داريم آن هدف و آرمان آنقدر در ذهن ما و شما محكم شده باشد كه براي خودش حيات جداگانه داشته باشد و در جهان ايدههاي زنده، به زندگي و تكثير و تكامل ادامه بدهد. فكر ميكنيم كه اين مجله حاصل ارتباط صميمانهي افكار و آثار نويسندگان و هنرمندان و مخاطبان است و تا آنها هستند، داستان هم «بودن» را نه وظيفه كه جزو ذات خودش ميداند.
همهي ما اولين روز ورودمان را به «داستان» به ياد داريم؛ و همينطور روزها و ماههاي بعدش را. تلاشهاي خانم مرشدزاده را براي گردآوردن اين جمع و آغاز اين مجله، براي دور نگهداشتن آن از حاشيهها و رساندن آن به چهلشمارگي. اين قابها را به خاطر ميسپاريم و خوشحاليم كه در آنها حاضر بودهايم. از خانم مرشدزاده براي همهي اين لحظهها ممنونيم و اميدواريم در خلق جمعها و تصاوير تازه مثل هميشه موفق باشند.