نویسندهای که کتابش را به مترجم میسپارد، مانند سرمایهداری است که اصل سرمایهاش را در اختیار کس دیگری میگذارد تا با آن کار و تجارتی راه بیندازد، و میدانیم که در هر تجارتی هم امکان سود هست و هم زیان. با این اوصاف، در کنار متن ادیت گراسمن که نظرات یک مترجم معروف در باب اهمیت ترجمه را تبیین میکرد، خواندن حرفهای نویسندهها هم جالب خواهد بود، بهویژه وقتی بدانیم بعضی از این نویسندهها خودشان هم مترجماند. به جز بخش دیوید فاستر والاس که از گفتوگوی او با تلویزیون آلمان در سال ۲۰۰۳ انتخاب شده، بقیهی متنی که میخوانید از مصاحبههای مختلفی گردآوری شده است که فصلنامهی پاریس ریویو با هفت نویسندهی مطرح انجام داده است: هاینریش بل، اومبرتو اکو، کازوئو ایشیگورو، خابیر ماریاس، هاروکی موراکامی، کنزابورو اوئه و گونتر گراس.
هاينريش بل
شما و همسرتان در موفقيت «ناتور دشت» در آلمان خيلي تاثير داشتيد.
خب، «ناتور دشت» قبلا به آلماني ترجمه شده بود و خيلي خوب هم ترجمه شده بود اما موفقيتي در كار نبود. برايش تره هم خرد نكردند. يك ناشر سوييسي چاپش كرده بود. من و همسرم آن ترجمه را با اصلِ انگليسياش تطبيق داديم و فهميديم كه بهخاطر انواع و اقسامِ سانسور، بعضي قسمتها حذف شدهاند. سوييسيها خيلي دستبهسانسورشان خوب است، بهخصوص در مورد مسائل جنسي و ضدِ نظاميگري. براي همين دنبال يك ناشر جديد گشتيم، درواقع ناشر خودمان، و بعد از اينكه متقاعدش كرديم –تازه با كلي زحمت، چون اصلا و ابدا نميخواست چاپش كند- دومرتبه «ناتور دشت» را ترجمه كرديم، بادقت بررسياش كرديم، كمي اصلاحش كرديم و قسمتهاي حذفشده را هم اضافه كرديم. ما كتابهاي ديگرِ سلينجر را هم ترجمه كردهايم، «فراني و زویي» و «تيرهاي سقف را بالا بگذاريد، نجاران».
سلينجر را از نزديك ديدهايد؟
نه، كار حضرت فيل است.
ميتوانيد مثل سلينجر خودتان را از دست مردم، گوشهي خانه قايم كنيد؟
نه، فكر كنم اين به تاريخ آلمان مربوط باشد. تصور ميكنم اگر نازيها، جنگ و پيشرفتهاي سياسيِ بعد از جنگ وجود نداشتند، احتمالا من هم زندگي مرموزي پيش ميگرفتم. اما بهعنوان يك آلماني و شهروند جمهوريِ فدرال نميتوانم اين كار را بكنم. بعضي وقتها تلاشم را ميكنم اما نميشود. البته عميقا گوشهگيري سلينجر را درك ميكنم و كاملا به آن احترام ميگذارم.
يك زماني كتابهاي شما در تيراژ گسترده در روسيه چاپ شد، حتي گستردهتر از آمريكا. چيزي از ترجمههاي روس ميدانيد؟
هنري گليد، دانشمند آمريكايي-اسلاوي، در اين زمينه كتابي دارد كه در آن مفصل دربارهي استقبال از آثار من در اتحاد جماهير شوروي نوشته است. گليد بخشهايي از ترجمههاي روس را با يك پژوهشگر و مترجم روس-آلماني بررسي كرده و نتيجهاش افتضاح بوده است. وقتي به اين فكر ميكنم كه در روسيه چطور معرفي شدهام، خونم به جوش ميآيد. تازه حالا بدتر هم شده است. حتما خوانندههاي روس تا حدي گيج و ويج ميزنند، نميفهمند چيبهچي است: «خداي من! چي توي كلهي هاينريش بل ميگذرد؟» خلاصه كه داستانِ پرآبچشمي است.
الآن هم به اندازهي قبل در روسيه خواننده داريد؟
خب، از ۱۹۷۲ به اين طرف كتابهايم در روسيه چاپ نشدهاند. دليل اصلياش اين است كه در ماجراي اشغال چكسلواكي، عقايدم را خيلي سفتوسخت اعلام كردم.
كتابهاي شما تقريبا خيلي ترجمه شدهاند. چه چيزِ مترجم براي نويسنده مهم است؟ در مورد ترجمههايتان حرف انتقادآميزي نشنيدهايد؟
تنها ترجمههايي كه ميتوانم دربارهشان قضاوت كنم، ترجمههاي انگليسياند. حتي در مورد همانها هم نميتوانم دقيق نظر بدهم. هيجانانگيزترين نامهنگاريهاي من، با مترجمهايم بوده است. ميزان حساسيتشان در مورد بعضي بخشهاي متن شگفتزدهام ميكند، بخشهايي كه هيچكس –حتي كسي كه آلماني را خوب بلد باشد- متوجه ارزششان نميشود. البته مترجمهاي روس هيچوقت به خودشان زحمت ندادهاند كه از من چيزي بپرسند اما مترجمهاي فرانسوي، ايتاليايي و انگليسي بارها با من نامهنگاري كردهاند تا بعضي جملههاي خاص يا بعضي موقعيتهاي خاص را برايشان رفع ابهام كنم كه البته خيلي هم كار لذتبخشي است. واقعا از اين كار خوشم ميآيد.
فكر كنم خودتان هم با اين كار چيز ياد ميگيريد.
بله، البته. اين موقعها آدم مجبور است نكات تاريخي را توضيح بدهد، بهخصوص جزئيات ريز، نكتههاي ميكروسكوپي. دورهي نازيها واقعا دورهي پيچيدهاي بود. خب واقعا اين كار برايم لذتبخش است.
اومبرتو اكو
علاوه بر دانشمند و رماننويس، جنبهي سومي هم درونِ شما هست كه زور ميزند از دو جنبهي ديگر پيشي بگيرد: مترجم. شما مترجمي هستيد كه كارهايش در سطح گسترده ترجمه شده و در مورد مصائب ترجمه هم مفصل نوشتهايد.
من يك خروار ترجمه را ويرايش كردهام، خودم دو كتاب ترجمه كردهام و رمانهاي خودم هم به دهها زبان ترجمه شدهاند. طي اينها متوجه شدم كه هر ترجمه يك جور بدهبستان است. اگر شما چيزي به من بفروشيد و من بخرمش، ما بدهبستان كردهايم، شما چيزي از دست دادهايد و من هم چيزي از دست دادهام اما در نهايت هردويمان كموبيش راضيايم. در فرآيند ترجمه، سبك، يك مفهومِ لغتنامهاي نيست كه بتوانيد بهكمك سايت آلتاويستا ترجمهاش كنيد؛ سبك ضربآهنگ است. پژوهشگران درمورد دايرهي واژگان كتاب «نامزد» اثر مانزوني كه شاهكار ادبيات قرن نوزدهم ايتالياست تحقيقاتي كردهاند. دايرهي واژگان مانزوني بينهايت كوچك است، تقريبا هيچ استعارهي جديدي نساخته و نزديك به بينهايتبار از صفتِ «خوب» استفاده كرده است. بااينحال سبك مانزوني شاخص، ناب و بيتكلف است. براي ترجمهاش مثل تمامِ ترجمههاي درخشانِ ديگر، بايد روح و جانِ دنياي او و ضربآهنگِ خاص آن را متجلي كنيد.
خودتان چطور در ترجمههاي آثارتان دخالت داريد؟
ترجمهها را به تمام زبانهايي كه بلدم دنبال ميكنم. معمولا راضيام چون خودم با مترجمها همكاري ميكنم و از بخت خوش، در تمام عمرم با همان مترجمها كار كردهام. الان با يك جور درك مشترك همكاري ميكنيم. گاه و بيگاه هم با مترجمهاي زبانهايي كه بلد نيستم كار ميكنم، مثل ژاپني، روسي و مجاري، چون آنقدر باهوشاند كه بتوانند توضيح دهند مشكلشان در زبان مقصد چيست، بنابراين ميتوانيم سر اينكه چطور حلش كنيم، باهم بحث كنيم.
تا حالا شده يك مترجم خوب پيشنهادي مطرح كند كه باعثِ ايجاد امكانهايي شود كه خودتان در متن اصلي نديده بوديد؟
بله، امكانش هست. گذشته از اين، متن از نويسندهاش باهوشتر است. گاهي متن ميتواند ايدههايي را مطرح كند كه نويسنده آنها را در ذهن نداشته است. مترجم موقع برگرداندن متن به زباني ديگر، آن ايدههاي جديد را كشف ميكند و به خود شما هم ميگويد.
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی چهلوپنجم، تیر ۹۳ بخوانید.