کلمات مرزِ درستی برای سلامتی و دیوانگی نیستند. کلمات در انتزاع خود توانِ نشاندادن دیوانگی را ندارند. شاید برای آنکه در نبوغ نویسندهها جوری از دیوانگی مستتر است. جوری از دیوانگی که مرزهایِ جنون و صلاح را مخدوش میکند. دستنوشتههای دیوانهها نهتنها نشانههای جنونشان را، لباسهای سفید سرهمی را و طردشدگی اجتماعیشان را انکار میکند، بلکه راه به عقلی میبرند که در بسیاری مواقع نویسندهها وقتِ نوشتن به آن احتیاج دارند.
مجموعه نوشتههای پیشرو، تجربیات شخصی دکتر میرسپاسی است که در کتابی از گزارشهای تیمارستانهای دههی بیست شمسی گردآورده.
تشخیص مجموعه نوشتههای این دیوانگان از نوشتههای آدمهای عادی، از راهِ واژهیابی یا تطبیق نحوی یا درستی و نادرستی کلمات واقعا ممکن نیست، شاید اگر ندانیم آنها دیوانهاند، این را از نوشتههایشان نفهمیم.
از اين صداها خبر نداريد؟
پزشک: آقاي سر….. شرح صداهايي را که ميشنويد براي من تشريح کنيد.
بيمار: بايد يک مثال بزنم. يکنفر بود يک عنتر داشت، يک بز. ماست خريد گذاشت پيش اين دو حيوان و رفت که نان بخرد. عنتر ماست را خورد، تهِ ماست را به ريش بز ماليد. لوطي برگشت فهميد ولي عنتر دايم اشاره به بز ميکرد که آن خورده. لوطي گفت: «چهلسال است لوطيگري ميکنم، تو را هنوز نميشناسم؟» و با چوب خوب عنتر را حال آورد.
حالا آقاي دکتر، مرا سر[…] ميگويند. من بيستسال روسيه بودم و عالم و آدم مرا ميشناسند. ميخواهيد بگوييد که از اين صداها خبر نداريد؟ من بچه هستم؟
يک جيره کفاف قوت من نيست
رياست بنگاه تيمارستان و مديريت عامل بنگاه تيمارستان
در چندي قبل برحسب آنکه غذاي يک جيره کفاف قوت و ضعف شکم مرا نميداد، تقاضا نمودم که بهعوض يک جيرهي عادي که به يک مريض داده ميشود، دو جيره بدهند. پس از آنکه تقاضاي من به آشپز نوشته شد و از طرف مدير بنگاه امر به اجرا شد فقط دو يا سهمرتبه خودم شخصا توانستم که جيرهي خود را اضافهتر بگيرم آنهم به آن اندازه. عليهذا رسما تقاضا ميکند که امتياز يکنفر شخص تحصيلکرده همانا داشتن روح اجتماعي اوست که بهوسيلهي نوشته مطالب خود را ميفهمانَد و برعکس اشخاص تحصيلنکرده مطالب خود را با دسيسه و انتريک و نجوا برآورده ميکنند. عليهذا امر و مقرر فرمايند مدير بنگاه با نظارت مستقيم و امر صريح، جيرهي بنده را دوبرابر کرده و مانع شوند که برخلاف ميل مردم خودخور غذاي کافي و شايسته که براي تقويت جسمي بنده نهايت لزوم را دارد، داده شود.
من ديوانهام يا تو
روزي لويي چهاردهم پادشاه فرانسه با سپاهيان و شکارچيان به عزم شکار هنگام عبور از جنگلي، صيدي نظرش رسيد. سر در عقب صيد نهاد. صيد فرار به جنگل. شاه نامبرده در عقبش وارد جنگل. پيرمرد دهقاني را ديد که روي درختي نشسته. گفت: «پيرمرد دهقان براي چه روي درخت نشستهاي؟» گفت: «به زيارت شاه آمدهام. شنيدهام به عزم شکار آمده.» شاه گفت: «بيا ترک من سوار شو تا شاه را نشان دهم. من هم يکي از نوکرهاي ايشان هستم.» پيرمرد دهقان ترک شاه سوار. [شاه] در راه گفت: «نزد سپاهيان لازم به گفتار شفاهي نيست. هرکه سوار است او شاه است.» ورود به اردوگاه همهي سپاهيان و شکارچيان پياده شدند. لويي چهاردهم سوالاً گفت: «شاه را شناختيد؟» گفت: «يا منم يا شما، براي آنکه همه پياده هستند.» حالا آقاي دکتر […] يا من ديوانهام يا تو!
حاضرم ثابت کنم
تلگراف شهري ۵، رونوشت نامهي ملي مرد امروز، فرمان، ميهن، کيهان، آزادگان، وزرات کشور؛
جناب اشرف آقاي نخستوزير محترما با اين که صيت دادخواهي و عدالتپروري آنجناب اکناف کشور را فراگرفته، در زير گوش شما ادارهي نگهباني دست از رويهي پيش خود برنداشته، جز با عدهي معدودي قرةالعينهاي نگهباني که با اخاذي خيانت، جنايت، پول و پارتي دارند مانند سروان ضرابيها، سروان ميرفخراييها و عرشيپورها که پروندههاي آنان تعدادش معلوم نيست، نظري ندارند و به عناوين افسران صحيحالعمل اعم از ارشد و جزء منتسب به ستاد يا بدون کار يا منتظر خدمت ميکنند، بازرسان اعزامي هم معلوم نيست چه عملي را انجام ميدهند. فدوي ستوانيکم افتخار پورفاطمي، چهارسال است از همدورههاي خود حتي سه دوره بعد از خود که حتي داراي پروندهي قتل بودهاند و امسال ترفيع شدهاند و اغلب فرماندهي دسته زيردست فدوي بودهاند، بدون داشتن پروندهي عقبافتاده چون در مقام احقاق حق خود برآمده، بهعنوان اختلال حواس با تباني مقامات خائن نگهباني سرهنگ […] رئيس بهداري و سرگرد[…] خائن […] که در زمان شاه سابق هم خلع درجه و اخراج شده که پروندهي دزدي، حتي شرکت در سرقت تفنگ برنو ابوابجمعي خودش و صدها خيانت بارز که فدوي آجودان او بوده، از تمام مطّلع و حاضرم در قبال دادگاه صالحي ثابت کنم و گزارشات عمليات او را سهماه است مستقيما به رئيس ستاده ادارهي نگهباني دادهام به تيمارستان اعزام شدهام. دکتر […] که به تيمارستان نيز جنبهي سياسي داده، به جرم اينکه فدوي افسر ادارهي نگهباني هستم، پنجاهروز است در سلول، با دستبند و کاميزل پذيرايي نموده و حياتم در خطر است، استدعاي اعزام بازرس مخصوص و رسيدگي را دارم زيرا اگر به داد فدوي نرسيد، عملي را که مهاجرين در تبريز (سرآب) با پسرعموي شهيدم ستوانيکم علي فاطمي انجام دادند (زنده او را قطعهقطعه نمودند) با فدوي نيز شديدتر عمل نموده و مينمايند و ششسرعائلهام در تهران از دست خواهند رفت.
فدوي ستوان يکم افتخار پورفاطمي
*بخشهایی که در متن به صورت […] آمدهاند، نام شخصیتهای واقعیاند که برای حفظ حریم شخصی، در کتاب اصلی نیز به همین منوال حذف شدهاند.
*قانون و جنون، دکتر عبدالحسين ميرسپاسي متخصص امراض اعصاب و دماغ چاپخانهي علمي ۱۳۲۵