در این صفحات گزیدهای از نامههای کورت ونهگات منتشر میشوند که در مدت بیش از شصتسال نوشته شدهاند و از دریچهی نثر و نگاه طنازانهی او، دورهها و جنبههای مختلف زندگیاش را مرور میکنند.
ونهگات نتوانست کارکردن در جنرالالکتریک را زیاد دوام بیاورد و بعد از بیرون آمدن از آنجا وارد دورهی نسبتا سختی از زندگیاش شد که در آن سعی میکرد فقط از راه نوشتن، خانوادهی روبهازدیادش را اداره کند اما در همین دوران توانست بعضی از رمانهای بزرگ آیندهاش را هم کلید بزند. کتابی که کورت در تعدادی از نامههای این شماره، خطاب به ويراستارش هری براگ، دربارهاش حرف ميزند «گهوارهی گربه» است كه درنهایت سال ۱۹۶۳ منتشر شد.
۹ فوريه ۱۹۵۳
اوسترويل ، ماساچوست
به ناکس برگر
اخبار ورزشی: اوضاع و احوال روحیام یکجورهایی بههم ریخته و خیلی ممنون میشوم اگر تو آن طرفها دکتری، روانکاوی، چیزی میشناسی معرفی کنی. گیر اصلی اینجاست که نمیتوانم بنویسم و توی خانه هم با همه بداخلاقی میکنم. طبق گزارشهای واصله، تو و روزانو و نشر لیتور و ویلکینسون، چندان حوصلهی دکترهای مغز و اعصاب را ندارید ولی اینطور که معلوم است، من به یکیشان نیاز دارم.
من خل نشدهام، کارهای عجیبوغریب نمیکنم. دریوری هم نمینویسم؛ فقط انگاری دیگر خیلی مهربان، بهدردبخور و باانگیزه نیستم. پس رفیق خوبی باش- میدانم که هستی- و اگر کسی را میشناسی که میتواند با رواندرمانی گرهای از کارم باز کند، به من خبر بده. اگر طرف سابقهی کار با نویسندهها را داشته باشد، که چه بهتر.
کورت
۱۱ دسامبر ۱۹۵۳
به ميلر هريس
میلر عزیز،
کیپ كاد را دوست دارم. اینجا پر است از آدمهای رمانتيكي که از شهرهای بزرگ فرار کردهاند و همهشان يكجورِ جالب و خاصي، باهوشاند؛ عين من.
یک سال آزگار میشود که نیویورک نيامدهام. نیویورک برای نویسندهای که قلمش خشكيده چه فایده دارد؟ عوضش اينجا با آب داغ و نمکهای معدنی شفابخش حمام کردهام و بالاخره موفق شدم در دوهفتهی گذشته، دوتا داستان به مجلهي «ستردي ايونينگ پست» بفروشم. بنابراین ممکن است بعد از تعطیلات سروکلهام آن طرفها پیدا بشود. ممکن است تو هم آن طرفها باشی؟ منظورم نیویورک است. دفتر مجله آنجاست. نه؟ اگر نیویورک نباشد پس دیتون است که رفتنش به لعنت خدا نمیارزد.
چند روز پیش من و جین یک دیوانهبازیای درآوردیم که بهترین تفریح این چندسال بود. دو روز رفتیم هاروارد. همینجوری قدم زدیم و سر کلاسهای مختلف نشستیم و کسی هم نیامد بلیطهایمان را چک کند. نشستيم پای درس سیروکین در مورد اسپنگلر، شلزینگر در مورد رابطهی ملویل و هاوثورن و الخ. عين چي خوش گذشت. بهترین جرقههای حکمت از طرف اسپنگلر بر ما نازل شد مبني بر اینکه علم يا درست است يا غلط، هنر يا عمیق است يا سطحی. بعدی مال یک قاضی دادگاه عالی بود مبني بر اينکه آزادی مشتهای یک فرد، در نقطهي شروع دماغِ ديگري، تمام میشود.
تو دوباره خواهی نوشت. این را توی فالت دیدهام. خوشقلب و درستکار باش فرزندم.
کورت
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی چهلوهفتم، شهریور ۹۳ ببینید.
*اين متن انتخابي است از كتاب Kurt Vonnegut: Letters كه انتشارات دلاكورت در سال ۲۰۱۲ آن را منتشر كرده است.