کاشکی مرا بدیدی، بگریختی

مهر ۱۳۹۲

حکايت شمس تبريزی از ادب کردن شاگردان در مکتب

پشتِ او این سوی است و من می‌گویم «کاشکی مرا بدیدی، بگریختی!» آن کودکان همه بیگانه‌اند، نمی‌دانند که احوالِ او با من چیست تا او را بگویند که «بگریز!»

آذر ۱۳۹۰

چون سپاه حر به نینوا رسیدند، ناگاه سواری بیامد بر شتری گزیده و سلیح درپوشیده و کمانی به دوش افکنده و بر حر سلام کرد و نامه‌ای از عبیدالله بدو داد که: «چون این نامه به تو رسد، بر حسین ‌بن‌علی سخت‌گیر و او را بدان زمین که از آب و گیاه برکنار بود، فرود آر و من رسول خویش را بفرمودم تا دیدبان تو باشد و چون فرمان من به امضارسانی، مرا باز گوید.»