آن روز هم در دلم ولولهای بود. تا رسیدم شستم خبردار شد که پالایشگاه را دوباره هدف گرفتهاند و این بار با تیراندازی، آتشسوزی شده است. فاصلهی پالایشگاه تا مقر بعثیها به اندازهی عرض یک خیابان چهارصدمتری بود. خیلی راحت میتوانستیم ببینیمشان. دوچرخه را رها کردم و دویدم. دود غلیظی آسمان پالایشگاه را گرفته بود و هرچه بیشتر نزدیک میشدم، سرفه و سوزش چشمم بیشتر میشد.