آبان ۱۳۹۶

وقتی رفته بودم بیمارستان لوزه‌ام را بردارم مادر و پدرم هر روز یک جلد از کتاب‌های بئاتریکس پاتر برایم می‌گرفتند. کمبود برادر و خواهر را احساس می‌کردم ولی خوشحال بودم لازم نیست اسباب‌بازی‌هایم را با کس دیگری تقسیم کنم. علاوه‌ بر این در کریسمس و تولدم هم هدایای بیشتری نصیبم می‌شد.

مهر ۱۳۹۵

از موقع خریدن دوربین، فقط یک بار آن را از کیف چرمی سفت‌ و ستبرش بیرون آورده بودم (که با فوکوس و زومش ور بروم) و قصد دوباره بیرون آوردنش را نداشتم. حتی فیلم هم نخریده بودم. دستورالعمل‌ها پیچیده بود و می‌دانستم که میان شکوهِ ایده‌ی سینمایی من و ابزارهای فنیِ تحقق‌ بخشیدنش، فاصله‌ی ناامیدکننده‌ای هست.