یادش است که مارگارت مرده. یادش است که بتی مرده. یادش است که گِریس دیگر زنگ نمیزند. یادش است که مادرِ خودش نُهسال پیش وقتی داشته خاک باغچه را بیل میزده، مرده و او هر روز بیشتر و بیشتر دلتنگش میشود.
یادش است که مارگارت مرده. یادش است که بتی مرده. یادش است که گِریس دیگر زنگ نمیزند. یادش است که مادرِ خودش نُهسال پیش وقتی داشته خاک باغچه را بیل میزده، مرده و او هر روز بیشتر و بیشتر دلتنگش میشود.