رانندهها ساعتها و بلكه روزها را در مكعبی آهنی بهتنهایی میگذرانند. دلتنگ خانواده میشوند. خسته میشوند و از یك وقتی جادهها را آنقدر رفتهاند و آمدهاند كه مثل كف دستشان میشناسند. رانندهها آدمهای ساکت و کمحرفیاند. زندگیشان در تنهایی میگذرد و از آنجا که به سکوت خو گرفتهاند راه یافتن به درونشان آسان نیست. اما کافی است کمی به زبان بیایند. آنوقت گوش دادن به آنها شبیه پا گذاشتن در سفری جادهای است.