دی ۱۳۹۵

فکر کردم دور از خانه دلم برای کریسمس تنگ می‌شود. آنچه واقعا دلتنگش می‌شدم یک خاطره بود، خاطره‌ی قدیمی آدم‌هایی که مدت‌ها از رفتن‌شان می‌گذشت، برای خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ که پر از عموزاده‌ها می‌شد و همیشک و راج. دلتنگ صدای پوتین‌های شکار بودم، وزش ناگهانی باد خیلی سرد از در باز که راه خود را از میان عطر برگ‌های سوزنی کاج و سس صدف باز می‌کرد.