راه خروجي نيست

خرداد ۱۳۹۴

دوباره به درِ خروج اضطراری نگاه کردم، علامتِ بالایش روشن بود، یک کلمه‌ی خروج و یک آدمکِ کوچک سبزرنگِ در حال دویدن. اما درها بسته بودند، انگار که هیچ‌وقت، هیچ‌کس از آن‌ها رد نشده است. با خودم فکر کردم آیا بین ماهایی که این‌جا نشسته‌ایم، به جز من کسی می‌داند که وقتی که آن در به رویت بسته شود، هیچ‌راهی نیست که از آن‌جا درآیی، هیچ راه برگشتی نیست، يا نه. فکر کردم یعنی فقط من‌ام که این را می‌دانم.