شناختن زیروبم شخصیت آدمها گاهی غیرممکنترین کار دنیا است. مخصوصا آنهایی که معمایی حلنشده در گذشتهی خود دارند. آنهایی که هر روز، راز سربهمهری را مثل بار پنهانی بر دوش، دنبال خود میکشند. اینها سختترین آدمها برای نزدیک شدناند. در این روایت، دایان کیتون، بازیگر و نویسندهی آمریکایی از همین آدمهای پیچیدهی دوروبرش مینویسد.
وقتی بچه بودم اصلا پدرم را درک نمیکردم. مدام یادآوری میکرد چراغها را خاموش کنم، درِ یخچال را ببندم، غذایی را که مامان پخته بخورم واِلا باید توی گاراژ بخوابم. هر روز ژاکت خاکستری و کراوات راهراهش را میپوشید و میرفت ادارهی آب و برق. میگفت: «شیر بخور، استخونات قوت میگیره»، «حواست باشه لطفا و ممنون رو بگی» و جملهی همیشگیاش: «سوال بپرس.» چرا اینشکلی بود؟ هزار دفعه از مامان پرسیده بودم و مامان هزار دفعه جواب داده بود که سرش شلوغ است و فکرهای مهمی توی سرش دارد. چی توی سرش داشت؟ جواب مامان اصلا کمکم نمیکرد تا پدرم را بشناسم. تنها راهحل چند کیلومتر دورتر زندگی میکرد اما همه ازش میترسیدند؛ من هم مستثنی نبودم.
مامانبزرگ کیتون نبود؛ نه، نه. مامانبزرگ هال بود؛ زنی یکمتر و هفتادوهفتسانتیمتری، صورتسنگی و موقهوهای. میگفت خوشش نمیآید لباسهای رنگ روشن بپوشد چون «شلوغبازی» بود و دوست داشت همه او را «ساده» ببینند.
با اینکه مامانبزرگ هال نزدیک مامانبزرگ کیتون زندگی میکرد، رابطهشان شکرآب بود. دلیلش واضح بود؛ صورت مامانبزرگ هال پر از شک بود و از آن طرف صورت مامانبزرگ کیتون پر از ایمان. مامانبزرگ کیتون هر یکشنبه کیک خوراکفرشته میپخت با خامهی همزده سرو میکرد؛ همراه بستنی خانگی و لیموناد در لیوانهای شیشهای بلند. مامانبزرگ هال سالی یک بار کیک خوراکشیطان میپخت، آن هم با پودر آماده. مامانبزرگ کیتون یک زن مسیحی خداترس بود، مامانبزرگ هال یک کاتولیک متعصب.
وقتی شوهر مری آلیس هال در دههی۲۰ ناپدید میشود، مری از نبراسکا تا کالیفرنیا با پسرش جک و خواهرش سیدی میراند. در آن دهه، یتیم بودن خیلی آسان نبود. مری هال هیچ توضیحی نمیدهد. هنوز هم راجع به اینکه آیا مری راست میگفته و چِستر قبل از به دنیا آمدن جک مرده، شک و تردید وجود دارد. حقیقت هرچه بود، مری ـ یک زن قوی، منطقی و ایرلندیِ کاتولیک ـ زندگیاش را جمع کرده و با یازده تا برادر و خواهرش، مادرش، پدرش و مزرعهی ورشکستهی خانوادگیاش در نبراسکا خداحافظی کرده و پشت سرش را هم نگاه نمیکند.
هیچکس نمیداند او از کجا پول آورد و آن خانهی دوواحدی دوبلکس اسپانیایی را چند چهارراه بالاتر از بزرگراه جدید ۱۱۰ خرید. مری طبقهی پایین خانه را اجاره میدهد به خواهرش سیدی و شوهرش اِدی و پسرشان چارلی که تازه بعد از چهلسالگی مادرش به دنیا آمده بود.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هشتادوپنجم، بهمن ۹۶ ببینید.
این روایت نسخهی کوتاهشدهی متنی است با عنوانNot in the Cards که سال ۲۰۱۱ در مجموعهزندگینگارهی Then Again منتشر شده است.