در شهر کوچکي در يکي از قرارگاههاي سرخپوستان که نميخواهم اسمش را بياورم، مردي زندگي ميکرد، يک بومي آمريکايي که تفنگ دو لول داشت. قضيه برميگردد به حدود چهلسال پيش، اوايل قرن بيستويک، درست قبل از زماني که حکومت هزاران آدم گرسنه و بيچاره را به کارِ ساختنِ آن آسيابهاي بادي اجير کرد. چندتا آسياب درست کردند؟ به گمانم شاید یک وقتی تک مامور اداری پیدا شود که براي انجام تحقيقات گسترده دربارهی تعداد واقعي آسيابها از دولت پول بگيرد، ولي به همان شکل، ممکن است يکي هم سعي کند تمام دانههاي برنج دنيا را بشمرد. اما صبر کنيد، قبل از اينکه ادامه دهم، اجازه دهيد يک چيز را روشن کنم: من از اعداد بزرگ نميترسم. فقط کافي است يک عدد بنويسيد، هر عددي که دوست داريد، و پشتسر آن اعداد ديگر را رديف کنيد و يکهفته به نوشتن ادامه دهيد. متوجه ميشويد که در اين تمرين عجيب، خيلي بيشتر از چيزي که تصورش را ميکنيد الگو وجود دارد. و تازه کُلي هم راز کشف ميکنيد. اعداد، زيبايي و جادوي خاصي دارند. مثلا آسيابهاي کنار ساحل کاليفرنياي جنوبي را تصور کنيد. قبلا آنجا بودهام و آسيابها را ديدهام که پرههاي سفيدرنگ غولپيکرشان بهآرامي ميچرخند و پايههاي بلندشان عميقا در کف اقيانوس فرو رفته. روزهايي که باد شديد ميوزد، به دستهی بيکران پرندههاي عظيمالجثهاي شبيهاند که ميخواهند پرواز کنند اما براي هميشه در لحظهای که میخواهند آب را به قصد آسمان ترک کنند، گير کردهاند.
اما خواهش ميکنم حالا که دارم از بيکراني حرف ميزنم، نگران اين نباشيد که قرار است برایتان يک قصهی تمامنشدني تعریف کنم. نميتوانم از همهی آسيابها برايتان بگويم؛ فقط ميتوانم از دوازده آسيابي حرف بزنم که چندمايل آنطرفتر، بيرون از شهر کوچکي در همان قرارگاه بینامونشان سرخپوستان ساخته شدند. نميدانم چهکسي آن آسيابها را ساخت، من فقط استخدام شدم تا پرندههاي مرده را دور بريزم.
همانطور که ميدانيد، آسيابها پرندهها را ميکشند. هر آسياب سالانه صدها پرنده را ميکشد. شايد هم هزاران. سخت ميشود گفت. چون پرندهها تکهتکه ميشوند، شمردن تکتکشان غيرممکن است. فقط ميشود تکهپرندههايی را که بارِ بيل، فرغون يا کاميوني شدهاند، وزن کرد و تعداد مردهها را تخمين زد. البته به دليل تعصب شخصي و سياسي، دوستداران محيط زيست ميزان خسارات را دستبالا ميگيرند درحاليکه شرکتهاي توليد انرژي آن را ناچيز ميدانند. از زمان اولين آسيابها همينطور بوده و هنوز هم نظرشان دربارهی همهی آسيابهايي که داريم همين است. درست مثل بیشتر چيزهاي ديگر، حقيقت يا دقيقترين معيار احتمالي حقيقت، جايي آن وسط قرار دارد.
حتي حالا که يک پيرمرد شدهام، هنوز کارم جمعکردن پرندههاي مرده است و اين کار را با دههاهزار زن و مرد ديگر انجام ميدهم. اما بايد تکرار کنم اين داستان دربارهی هيچيک از آن آسيابها نيست. يا هیچيک از آن پرندههاي مرده. نه، اين داستان تنها دربارهی دوازده آسيابي است ـ آسيابهاي اول کارم ـ که بالاي یک صخره رو به يکي از بزرگترين رودخانههاي دنيا ميچرخيدند. نه، اين داستان دربارهی آن مرد بینامِ سرخپوست است. و تفنگ دو لولش. نه. بگذاريد صادقانهتر بگويم. اين داستان دربارهی من است.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی پنجاهم، آذر ۹۳ ببینید.
* این متن در ژوئن ۲۰۰۹ با عنوان Green World در ماهنامهی هارپرز منتشر شدi hsj.