در سالهای اخیر و با گسترش مهاجرت به کشورهای دیگر، نویسندهها بیش از قبل در معرض این انتخاب قرار گرفتهاند که باید برای چه مخاطبی و به چه زبانی بنویسند. «ادبیات جهانی»، ادبیاتی که همهی نویسندهها را مستقل از ملیت و زبانشان در کنار هم قرار میدهد، یکی از پدیدههایی است که بر اثر سهولت مهاجرت و ارتباطات، به دغدغهی مشترک بسیاری از نویسندههای جهان تبدیل شده است. آنچه میخوانید، ترجمهای است از نشستی که زمستان گذشته در کشور هند و در حاشیهی جشنوارهی ادبیِ جیپور برگزار شد و در آن جومپا لاهیریِ هندی ـ آمریکایی، جاناتان فرنزنِ آمریکایی، مازا منگیستیِ اتیوپیایی ـآمریکایی، جیم کریسِ انگلیسی و شلو گوئوی
چینی ـ انگلیسی دربارهی نقش مهاجرت در ادبیات و پدیدهی ادبیات جهانی بحث میکنند.
شلو با تو شروع میکنم، در این جمع تو تنها کسی هستی که به بیشتر از یک زبان مینویسی؛ به زبان چینی مینویسی و در آن مخاطبان خودت را داری، سه رمانِ آخرت را هم به انگلیسی نوشتهای. سفر تو یکجورهایی یک سفر قرن بیستویکمی از سطح ملی به سطح جهانی است. دربارهی نویسندگی جهانی، چه در بستر تجربهی شخصی خودت و چه بهطور کلی، چه نظری داری؟
شلو گوئو: فکر میکنم مورد من برای شما بسیار آشنا باشد، چون امروزه همهمان همزمان همهجا زندگی میکنیم، یا درواقع هیچجا زندگی نمیکنیم. بهخصوص بچههای ما، در دهلی بزرگ میشوند، بعد به نیویورک مهاجرت میکنند و بعد از آن هم به توکیو میروند. پس ممکن است گذرنامههای زیادی داشته باشند یا به زبانهای مختلفی صحبت کنند. وقتی در چین زندگی میکردم همهی رمانهایم را به چینی مینوشتم. حالا در انگلیس زندگی میکنم و به انگلیسی مینویسم. میخواهم بگویم چندزبانه بودن آنقدرها هم مسالهی منحصربهفردی نیست، بهگمانم اتفاقا خیلی هم متداول است. خود من انگلیسی را دهسال پیش که به انگلیس مهاجرت کردم یاد گرفتم و بعد رمانهایم را به انگلیسی دستوپاشکستهای نوشتم، هنوز هم انگلیسیام خیلی دستوپاشکسته است. انگلیسی یادگرفتن تنها راهی برای تابآوردن شرایط جدید نیست، بلکه یک نوع بازی با هویت هم هست. بهنظرم چینیبودن هویت خیلی بزرگی است، یکجورهایی گریزی ازش نیست، بهخصوص از پیشینهی ایدئولوژیکش، کمونیسم. اما وقتی به انگلیسی مینویسم حس میکنم از دام سانسور رها شدهام، منظورم دام خودسانسوری است؛ چون وقتی در چین زندگی میکنید حواستان باید به خیلی چیزها باشد، باید کلی بازی دربیاورید وگرنه جایتان در زندان است. پس این آزادی و این هویت دوگانه برایم بسیار رهاییبخش بود. مساله فقط فکرکردن به ارتباط برقرار کردن یا فروش نیست، دوزبانه بودن بهطریقی تلاش هنرمند برای زندگی در عرصه و فرهنگی دیگر هم هست.
جاناتان بهنظر متعجبي از اينكه در این نشست حضور داری. میدانم که تو هم به این موضوع پرداختهای، حالا نه از جایگاه کسی مثل شلو، بلکه از نقطهنظر یک آمریکایی.
جاناتان فرنزن: من در مرکز بزرگترین قدرت استعماری این دوران بهدنیا آمدم. سوالهاي مربوط به هویت و نگرانی درمورد بقیهی دنیا در آمریکای سال ۱۹۶۹ چندان جای بحث نداشت. فقط آمریکا برایمان وجود داشت. طی این سالها بخش بزرگی از فرهنگ آمریکا از طریق تکنولوژی و تلویزیون به خارج از مرزها فرستاده شده، برای همین چیزهایی که من از فاصلهی نزدیک دربارهشان مینویسم بهیکباره خیلی دورتر از آمریکا مصداق پیدا کردهاند. فرهنگ مصرفگراییای که من از آن حرف میزنم، شاید بيستوپنجسال پیش در هند آشنا بهنظر نمیرسید، اما امروزه همه میگویند «آها، مراکز خرید را میگویی.» واقعا دلیلی نداشت این حرفها را بزنم! اما خب تو این را ازم پرسیدی، شاید بهتر باشد که اینبار ازم بخواهی دربارهی تاریخ رمان و اینکه تلویزیون چه ارتباطی به قضایا پیدا میکند، نظرات تخصصی و عمیقم را بگویم.
جومپا، آیا میشود گفت یکنفر حتی اگر نویسندهای محلی باشد، درهرحال همیشه خوانندهای جهانی خواهد بود؟ از طرفی هم وقتی خودمان را نویسنده میدانیم این تمایز تا حدی از بین میرود، ولی خب هرکدام از ما در یک سنت خاص شکل گرفتهایم. سنت برای تو چه معنایی دارد و جهانیبودن را مسالهای عمومی طبقهبندی میکنی یا شخصی؟
جومپا لاهیری: خب، فکر کنم بهتر باشد میان واژهی «جهانی»[۱] ، که در این مقطع بهنظرم تا حد زیادی یک اصطلاح تجاری است و به بازار ادبیات برمیگردد و واژهی «جهانشمول»[۲] فرق قائل شویم، چیزی که بیشتر یک مسالهی زیباشناختی است و هنر، با وجود محدودیتهایش، همیشه در پیاش بوده. و فکر میکنم این همان کاری است که همهی ما بهعنوان نویسنده یا هنرمند قصد انجامش را داریم. تلاش میکنیم از مرزهایمان فراتر برویم؛ از آنچه ما را بهعنوان انسان، خاص و متمایز و به تبع آن، محدود میکند. بیشک به همین دلیل هم بوده که من سراغ ادبیات رفتم. برای شروع میتوانم از سابقهی خودم بگویم؛ بارآمدن و تربیت من به یک معنا «جهانی» بود؛ من در آمریکا بزرگ شدم، در خانهی پدرومادری هندی که پیوسته به هند به چشم یک جور مرکز ثقل نگاه ميکردند. زبان مادری من چیز دیگری بود. از کودکی باید انگلیسی یاد میگرفتم، ولی از همان آغاز همواره باید یک زبان و واقعیت دیگر را هم در کارم میگنجاندم، بنابراین این موضوع را خیلی خوب درک میکنم، تمام عمرم را با این مساله زندگی کردهام و اینها یکجورهایی برایم بدیهیاند؛ این سردرگمیها، تقابلها، تفاوتهای بهظاهر سازشناپذیر، چیزهایی که میتوانند وجودمان را دوپاره کنند، و باهمهی این مشکلات، تلاشی مداوم برای پرکردن این فاصلهها. اینها را در کودکی آموختهام.
ادامهی این گفتوگو را میتوانید در شمارهی پنجاهم، آذر ۹۳ ببینید.
* براي ديدن بخشهايي از فيلم اين ميزگرد، نرمافزار واقعيت افزوده همشهري (همافزا) را اجرا كنيد. راهنمای استفاده از نرمافزار در صفحه۵۶ قابل مشاهده است.