خانم رايا سرِوقت در ادارهاش حاضر نشد. چرا؟
بهانههاي زيادي را با خودش تمرين كرد، تا تحويلِ رئيس و همكارانش بدهد. داستانهاي مختلفي را شروع كرد و نيمهكاره گذاشت. باوركردني نبودند.
شما اگر از لاي درِ اتاق خوابش نگاه كنيد، ميبينيد كه روي تختِخوابش خوابيده. پنجههاي پايش را به هم ميمالد. به پهلوي راست ميچرخد. به پهلوي چپ ميچرخد. پاهايش را به حالت دوچرخهسواري در هوا حركت ميدهد. روي شكم ميخوابد. دست و پايش را باز ميكند و ميبندد. به پشت ميخوابد. به سقف نگاه ميكند، ميبيند چراغِ وسط اتاق بايد گردگيري شود.
ميز و صندلياش تنها هستند. در ادارهاي آن دور دورهاي شهر؛ در طبقهي چهارم يك عمارت تازهبهدوران رسيده. بدون آسانسور. با مترو، اتوبوس، تاكسي و مقداري پيادهروي در گرما و سرما.
مردم ميآيند و سراغش را ميگيرند. كار دارند. عجله دارند. همكارانش ميگويند: «ايشان امروز تشريف ندارند.» دروغ ميگويند: «ايشان امروز مريض هستند.» مجبور هستند آبروداري كنند. در دلشان ميگويند: «معلوم نيس كجا مونده!»
مردم به كارمندان غايب بدبين هستند. اما اصلا به آنها چه ربطي دارد كه خانم رايا چرا امروز نيامده. معلوم است كه ربط دارد. مردم كار دارند. درست است كه جلوي ميزِ كارمندان، مظلومانه درخواست ميكنند، التماس ميكنند تا كارشان درست شود. اما در دلشان آنها را خدمتگزار خود ميدانند.
خانم رايا اين رابطه را ميشناسد. چون باتجربه است. با آنها همدردي ميكند. كارشان را زود راه مياندازد. مگر خلاف قانون باشد. آيا مراجعان تقاضاهاي خلاف قانون هم دارند؟ گاهي. البته آنهایی كه از قانون بيخبرند، انتظاراتي دارند كه در قانون پيشبيني نشده. بهعلاوه هر دستگاهي قوانين خودش را دارد. حتي كارمندان هم قانون خودشان را دارند. آدمها از آن بيخبرند. خانم رايا اين واقعيتها را ميشناسد. چون باتجربه است. با مردم همراهي ميكند. وقتي مرد يا زني با صدايي آرام، زيرلبي از او ميپرسد: «ببخشيد، اين كار واسه من چقدر آب ميخوره؟» خانم رايا از بيخبريشان گريهاش ميگيرد. دنيا جلوي چشمانش سياه ميشود. با مهرباني ميگويد: «قيمت اين كار در قانون نوشته نشده. مجاني است.»
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی پنجاهوسوم، عید۹۴ ببینید.