تریبون

خوبی سفرنامه‌نویس بودن به این است که مزیت‌های اهل سفر بودن ( آزادی‌اش، دوست‌های تازه، گسترده‌تر شدن افق‌ها) با مزیت‌های نویسنده بودن (سعی برای خودسازی در انزوا، پا بیرون گذاشتن از هیاهو و هرج‌ومرج جهان) یک‌جا جمع می‌شوند.

سفرنامه‌نویسی به‌ام یاد داده که برخلاف وقت‌های دیگر به اتفاقات دوروبرم با حواس جمع‌تری توجه کنم و عمیق‌تر به‌شان فکر‌کنم، چه پیش از ترک کردن آن‌جا و چه بعد از بازگشتم. وقتی جایی می‌روم که قرار نیست درباره‌اش بنویسم، روزها در یک‌جور مه‌آلودگی می‌گذرند، و وقتی به خانه برمی‌گردم، احساسات و خاطراتم همه در هاله‌ای از ابهام‌اند، طولی نمی‌کشد که حس‌می‌کنم اصلا به آن‌جا نرفته ‌ام. اما همین که شروع می‌کنم به نوشتن، از همان آستانه‌ی در، حواسم پی جزئیات می‌رود (مثل یک عکاس)، خودم را مجبور می‌کنم که به‌جای ماندن در هتل و تماشای اخبار، به دیدن جاهای مختلف بروم. تفاوت‌شان مثل تفاوت میان یک گفت‌وگوی عادی و یک گفت‌وگوی عاشقانه است. همین که خودتان را در اختیار مکانی بگذارید، آن‌جا هم در جواب به رویتان آغوش باز می‌کند.

سفر از خیلی جنبه‌ها چشم‌هایم را بازکرده؛ بیش از همه به‌ام کمک کرده که زندگی را شبیه به سفر ببینم، یا همچون فرصتی برای نوشتن (تا بتوانی ازش سردربیاوری). چند‌سال پیش خانه‌ام در آتش سوخت و همه‌ی دارایی‌‌ام را از دست دادم؛ همه‌ی یادداشت‌هایم، همه‌ی کتاب‌های نیمه‌تمامم؛ همه‌ی عکس‌ها و نامه‌ها و امیدهایم. با این حال سفر کمکم کرد که این را مثل یک‌جور رهایی ببینم؛ در خانه‌ام طوری زندگی کنم که انگار در جاده‌ام، طعم رهایی از گذشته و داشته‌ها را بچشم. به همه‌ی آدم‌هایی فکر کنم که در تبت و مراکش و بولیوی دیدم و هنوز هم زندگی من را پرنازونعمت می‌دانند. بیشتر آدم‌هایی که حین سفر می‌بینی، با چنان دردهایی دست به گریبان‌اند که آدم‌های خوش‌بختِ میان ما در کل عمرشان هم با آن‌ها روبه‌رو نمی‌شوند. همین است که سفر هم آدم را فروتن می‌کند و هم الهام‌بخش است.

*‌‌ این متن برشی از گفت‌وگوی رالف پاتزِ‌ سفرنامه‌نویس با پیکو آیر است که در سایت شخصی پاتز منتشر شده است.