نقش گل هر پیراهنش با پیراهنهای دیگر فرق دارد. اما حال لباس همیشه همان است؛ ترکیبی است از اجزای جمعنشدنی. هم شاد است، هم موقر، هم سالخورده، که رنگی از نجابت زنانه قاطی دارد. نمیدانم این تنوع را در کدام مغازهی پارچهفروشی پیدا میکند. اما پارچهی گلدار امضای مادربزرگ است. از رنگ سیاه متنفر است و هیچوقت ندیدم غیر از محرم و عزا، پارچهی گلدار را از تن درآورد.
تن لاغر و نحیف مادربزرگ گلزار است. همیشه گلزار بوده. یک روز گلزار لاله، یک روز گلزار بابونه. نقش گل هر پیراهنش با پیراهنهای دیگر فرق دارد. اما حال لباس همیشه همان است؛ ترکیبی است از اجزای جمعنشدنی. هم شاد است، هم موقر، هم سالخورده، که رنگی از نجابت زنانه قاطی دارد. نمیدانم این تنوع را در کدام مغازهی پارچهفروشی پیدا میکند. اما پارچهی گلدار امضای مادربزرگ است. از رنگ سیاه متنفر است و هیچوقت ندیدم غیر از محرم و عزا، پارچهی گلدار را از تن درآورد.
از رنگ و طرح گلها که بگذریم، لباسهایش همیشه یک مدلاند. مدلی که خودش ابداع کرده. پیراهنهایی ساده و بلند تا سر زانو که جلوی دست و پایش را نگیرد. پارچههایی نخی که خنک نگهدارند. یقههایی گرد، که به گردنش نچسبند و آشفتهاش نکنند، و سر آستینهایی که با دکمههای کاملا نایاب بسته ميشوند. هیچوقت ندیدم چیز دیگری بپوشد. نه شلوار، نه مانتو، نه بلوز. بیرون که میرود، جوراب پا میکند و چادری روی همان پیراهنهای گلدار، روی سر میاندازد.
ادامهی این روایت را میتوانید در شمارهی پنجاهوسوم، عید۹۴ ببینید.