اسم رمزش «دپتاین» است. اول میگفتند «ادپتاین»، اما بعد کوتاهش کردند. دپتاین به ما امکان سازگارشدن میدهد. دهساله بودیم که برایمان توضیحش دادند، گمانم فکر میکردند قبلش کوچکتر از آنایم که اینجور چیزها را بفهمیم، هرچند خودمان بیشترشان را از قبل میدانستیم. همین که روی مریخ فرود آمدیم، به ما گفتند. بعد که وارد قلعهی شیشهای که آنجا برایمان ساخته بودند شدیم، معلم ارشد به ما گفت: «به خانه خوش آمدید، بچهها.» و گفت آن بعدازظهر همهما ن باید در یک سخنرانی مهم شرکت کنیم.
و آن بعدازظهر تمام داستان و چراها و چگونگیاش را برایمان گفت. روبهرویمان ایستاده بود، البته کلاه و لباس مخصوص فضانوردی به تن داشت، چون هوای داخل قلعه که برای ما کاملا خوشایند بود، برای او بسیار سرد بود و جریان هوا هم آنقدر نبود که بتواند راحت نفس بکشد. صدایش با امواج رادیویی که از کلاه فضانوردیاش پخش میشد، به گوش ما میرسید.
به ما گفت: «بچهها، اینجا خانهی شماست. اینجا مریخ است، سیارهای که قرار است بقیهی عمرتان را در آن بگذرانید. شما اولین ساکنان مریخ هستید. پنجسال روی زمین زندگی کردهاید و پنجسال هم در فضا بودهاید. دهسال آینده را تا زمانی که بالغ شوید در این قلعه میگذرانید و البته در سالهای پایانی این دهسال به شما اجازه داده میشود که مدت زمان بیشتری را بیرون از قلعه بگذرانید. بعد، از این قلعه بیرون میروید و خانههای خودتان را میسازید و بهعنوان یک مریخی زندگیِ خودتان را خواهید داشت. میان خودتان ازدواج میکنید و فرزندانی بهدنیا میآورید که آنها هم مریخی خواهند بود. و اکنون زمان آن رسیده که تاریخچهی این تجربهی بزرگ که هرکدامتان بخشی از آن هستید، برایتان گفته شود.»
و گفت که انسان اولینبار درسال ۱۹۸۵ به مریخ پا گذاشت. آن زمان مریخ از هر نوع حیات هوشمندی خالی بود (حالا گیاهان بسیاری اینجا هست و تعدادی حشره که هیچکدام پرواز نمیکنند) و انسان با معیارهای زمینیاش اینجا را غیرقابل سکونت یافت. انسان برای زندهماندن در مریخ باید درون قلعههای شیشهای میماند و برای بیرونرفتن از این قلعهها، حتما میبایست لباسهای فضایی میپوشید. به جز فصلهای گرم، هوای اینجا برایش بسیار سرد بود. هوا رقیقتر از آن بود که انسان بتواند در آن نفس بکشد و پرتو پررنگ نور آفتاب ـکه بهدليل جوِ رقیقترِ اینجا به نسبتِ زمین، اشعههای مضرش از فیلتر کمتری عبور میکنند ـ میتواند باعث مرگ او شود. گیاهان اینجا برایش بیگانه بودند و نمیتوانست از آنها تغذیه کند، مجبور بود غذا را یا از زمین بیاورد یا در مخزنهای هیدروپونیکِ اینجا پرورش بدهد. انسان پنجاهسال سعی کرد ساكنِ مريخ شود اما همهی تلاشهایش با شکست مواجه شد. به جز این قلعه، تنها یک پایگاه دیگر وجود دارد، قلعهی شیشهای دیگری که خیلی کوچکتر از اینجاست و یکی دوکیلومتری با ما فاصله دارد. به نظر میرسید انسان نمیتواند در دیگر سیارهها سکونت کند؛ اگر نمیتوانست ساكنِ مريخ شود، امکان نداشت جای دیگری ساکن شود.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی پنجاهوپنجم، خرداد ۹۴ ببینید.
* این داستان در مارس ۱۹۵۴ با عنوان !Keep Off در مجلهی Amazing Stories چاپ شده است.