بعد از کلی راهنمای مطالعه، کلی آزمون آزمایشی و آزمون مهارت و موفقیت، غیرممکن است که آدم چیزی یاد نگرفته باشد ولی ما همهچیز را فراموش کردیم؛ تقریبا بلافاصله و متاسفانه برای همیشه. چیزی که یاد گرفتیم و استادانه هم یاد گرفتیم، چیزی که تا آخر عمر یادمان خواهد ماند، تقلب بود. من همینجا میتوانم درجا و بهراحتی، در تجلیل از برگ تقلب مدتها سخنوری کنم؛ همهی جوابها و نکتههایی که با خط ریز ولی خوانا روی یک بلیت اتوبوس فسقلی میچپید. اما آن اثر هنری تحسینبرانگیز، ارزش چندانی نداشت اگر مهارت و جسارت حیاتیِ عمل سرِ بزنگاه را نداشتیم: لحظهای که معلم شل میکرد و آن ده یا بیست ثانیهی طلایی شروع میشد.
در مدرسهی ما که سختگیرترین مدرسهی شیلی به حساب میآمد، تقلب اتفاقا کار سختی نبود چون خیلی از امتحانها تستی برگزار میشد. هنوز چند سال تا «آزمون شایستگی آکادمیک» و اقدام برای ورود به دانشگاه مانده بود اما معلمهایمان میخواستند ما را زود زود با سوالهای تستی آشنا کنند و با اینکه برای هر امتحان تا چهار سری متفاوت هم سوال طرح میکردند ما همیشه راهی برای ردوبدل کردن اطلاعات پیدا میکردیم. لازم نبود چیزی بنویسیم یا نظر و دیدگاهی سر هم کنیم یا خودمان فکر و ایدهای بپروریم؛ فقط باید بازی را بلد میشدیم و حقههایش را پیدا میکردیم. البته که درس هم میخواندیم، بعضی وقتها زیاد، اما هیچوقت کفایت نمیکرد. لابد هدف این بود که روحیهمان را از دست بدهیم. حتی اگر از صبح تا شب فقط درس میخواندیم، میدانستیم همیشه دو یا سه سوال در امتحان هست که جوابش را نمیدانیم. شکایتی هم نداشتیم. پیام را گرفته بودیم: تقلب جزئی از ماجرا بود.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی پنجاهوهفتم، مرداد ۹۴ ببینید.
* این داستان در ۶ جولای ۲۰۱۴ با عنوان Reading Comprehension: Text No.1 در مجلهی نیویورکر منتشر شده است.
این داستان نیویورکر که ماه پیش چاپ شده بود.