نه نامهرسانی، نه نامهای!
در راه گم شده؟ عمیقا نگرانم.
درست نیست این همه وقت مرا بیخبر بگذاری.
گوستاو فلوبر، نامهی جمعه پنجم ژانویهی ۱۸۷۷، خطاب به خواهرزادهاش، کارولین
صندوقپستی خیابان پل ویان کوتوریه روبهروی اغذیهفروشی اسکاندیناویایی اَمسون بود، جایی که بچههای مدرسهی لاووازیه، به محض اینکه زنگ پایان کلاسها میخورد، دستهدسته از روبهرویش سرازیر میشدند. چشمهای کبودرنگِ مریکه، فروشندهای که تازگی از ترومسا[۱] آمده بود، این تخمجنهای لکوجوشی را بیشتر از شیشههای شاهماهیای جذب میکرد که با کجسلیقگیِ خاص نروژیهای لوتری ـ که كموبيش توی ذوق آدم میزند ـ روی سکوهایی از چوب کاج چیده شده بودند.
تخلیهی صندوقهای پست صبحها ساعت ده و عصرها ساعت شش انجام میشد. سال قبل ساعتهای کاری با فشار سندیکا تغییر کرده بودند. سخنگوی سندیکا در اعلامیهای گفته بود دیگر هیچکس شش عصر به بعد نیاز پیدا نمیکند نامهای توی صندوق بیندازد و قبل از ده صبح هم لازم نمیبیند خبرهایش را ارسال کند. نوبت سه بعدازظهر، که سال ۱۹۴۵ تصویب شده بود، حذف شد. آدمها کمتر برای هم مینوشتند و تلفن زدن را ترجیح میدادند.
موریس که سال ۱۹۷۵ از سندنی در جزیرهی رئونیون[۲] به آنجا آمده بود، از سال ۱۹۷۸ پستچی این محل بود. توی خیابانها و بلوارها، تکیه زده به دوچرخهی آیرودینامیک دربوداغانی که تکنوکراتهای وزارتخانه به ماموران پست عنایت کرده بودند، چرخ میزد. موریس، جوان که بود، در ناحیهی مَفَتِ[۳] جزیره نامهرسانی کرده بود. آن موقع هر ماه پانزدههزار کیلومتر روی دامنههای آتشفشانی پستیبلندیها را رکاب میزد اما کشیدگی ناجور تاندون پاشنهاش و پارگی ماهیچه ناچارش کرد تقاضا کند به نواحی هموارتری منتقلش کنند و مسوولان دو شهر اِستن و رومورانتن را پیشنهاد دادند. نقشه را وارسی کرد و از آنجا که از بین این دو شهر، رومورانتن به استوا نزدیکتر بود، آن را انتخاب کرد.
ادامهی این جستار را میتوانید در شمارهی پنجاهوششم، تير ۹۴ ببینید.
*این داستان در سال ۲۰۱۴ با عنوان La Lettre در مجموعهداستان S’abandonner à vivre توسط انتشارات گالیمار منتشر شده است.