هزارویکشب داستان قصه و قصهگوییهای تودرتو است. داستان، جزو معدود متنهای جهان است که هنوز کهنه نشده و معاصریتش را حفظ کرده. هزارویکشب به ما آموخته که چهطور میشود با گذر زمان مقابله کرد و همیشه موردِ اقبال بود. ساده کردنِ همهچیز، ساده کردنِ شخصیتها، سادهکردن شخصیتهای فرعی، ساده کردن ماجرا و پیچده کردن روایت، تو در تو کردنِ روایت، جوری که مرجع روایتها گم شود. راه حلی که هزارویکشب پیش گرفته از سدهای زبان و زمان گذشته و توانسته نقصانهای روایی را بپوشاند.
هزارويكشب الگویی از داستانگویی بوده که نویسندهها و داستانخوانها را همیشه به وجد آورده. داستانِ داستانها، روایتِ روایتها، قصهی قصهگوها و هزارویک صفت و ترکیبِ تحسینآمیزِ دیگر که به حق راجع به هزارويكشب گفته شده و تا وقتی ادبیات زنده باشد گفته خواهد شد.
هزارويكشب مثلِ نسیمی از داستانها که از هند بوزد شروع شد و سر راهش در ایران، بینارودان، شام و مصر هر چه داستان منقول و مکتوب بود، برداشت. تا مدتها هزارويكشب جزیی از فرهنگِ عامهی خاورمیانه بود و با اینکه نسخههایی از آن در بازارهای بغداد و اسکندریه کرایه داده میشد اصلا از طرف نویسندهها و اهل ادب، جدیگرفته نمیشد. در این زیست نامحترمانه، داستانهایی به هزارويكشب اضافه میشد و داستانهایی کم میشد اما ملاتِ اصلی داستان همچنان سرپا بود، داستان زنی که داستان تعریف میکند تا زنده بماند.
وقتی گالان در هزاروهفتصدوچهار ميلادي، جلدِ اولِ هزارويكشب را به فرانسه ترجمه کرد طوفانی از داستان، سالنهای داستانخوانی پاریس را لرزاند و همه را مثل شهریار، مشتاق شنیدن باقی این داستانهای شرقی کرد. تبِ داستانخواهی آنقدر زیاد بود که وقتی گالان در ترجمهی جلد هفتم هزارويكشب تعلل کرد، ناشر فرانسوی کار را به شرقشناسی دیگر به اسم پتی دلاکروا سپرد و او هم چند داستان را که به قول خودش از روی دستنویسی ترکی برداشته بود به جلد هفتم اضافه کرد. طرفه اینکه ترجمهی فرانسوی هزارويكشب دوباره به عربی ترجمه شد و نسخهی فارسیِ هزارویکشبی که سالها است ما ایرانیها میخوانیم، نسخهی ترجمه شده از عربیِ ترجمه شده از فرانسه است. ما هزارويكشب را از خلالِ این ترجمهها و این همه تصرفهای زبانی میبينیم اما شاید این خصوصیتی قدیمی در هزارويكشب باشد. در واقع اولین باری که ابنندیم از این مجموعه داستان نام برد آن را فاقد ارزشهای ادبی توصیف کرد، داستانهایی که نه نشانی از نوآوریهای ادیبانه در آن است نه آداب و زباندانیهای منشیانه، داستانهایی خام و ماجراهایی بدونِ پرداختهای داستانی (شاید همین هم باعث شد که هزارويكشب بتواند هر داستانی را فارغ از زمان و مکان روایتها به خدمت خودش درآورد.) در این سالهایی که هزارويكشب ترجمه شده و ادبیات غربی را تحتتاثیر قرارداده، پژوهشهای هزارويكشبشناسی سویههای مختلفی به خودش گرفته، بعضی دنبالِ ریشههای جغرافیایی داستانهای آن بودند، بعضی سعی کردهاند سهم هر قوم و ملتی را در شکلگیری این منظومهی عظیم بیابند و بعضی با سنجههای زبانی سعی میکنند نهادهای اجتماعی تاثیرگذار هر داستان را پیدا کنند اما هزارويكشب شگفتیهای بیشتری هم دارد. مهمترین شگفتی هزارويكشب پوشاندن نقصهایش است، هزارويكشب مثل شعبدهبازی که با دستهایش حرکات اضافهای میکند تا حواس ما را پرت کند، با نشاندادن جادو و سرزمینهای خیالی و سرگذشتهای عجیب حواس ما را از نقصهایش پرت میکند، نقصهایی که بعضی اوقات میتواند کل حیات داستانی و داستانگوی هزارویکشب را تغییر بدهد.
ادامهی این جستار را میتوانید در شمارهي شصتودوم، دي ۹۴ ببینید.