هرچند از شروع تمدن و مدنیت قرنها میگذرد، اما میتوان گفت رابطهی جدیتر میان شهر و ادبیات از قرن هجدهم شروع شد. زمانی که مدرنیسم معنای تازهای به شهر بخشید و انسان با جهانی تازه روبهرو شد. از آن زمان شهر و مسائل پیرامونش همواره سوژهی نویسندگان بودهاند. از یک سو نویسندگان با استفاده از شهر و موضوعات تازهای که در زندگی انسانی پدید آمده بود دست به خلق نمادها و تصاویر جدیدی از وضعیت بشری زدند و از سوی دیگر شهر با ویژگیهای خود زبان و ادبیات را تحت تاثیر قرار داد و موجب پدید آمدن ژانرها و انواع جدید ادبی شد. ایروینگ هو، منتقد نامدار آمریکایی، در این متن از این رابطهی دوگانه میگوید و با ذکر مثالهایی سیر تاریخی حضور شهر در ادبیات و آنچه را ادبیات از شهر به ما ميگويد مرور میکند.
تمدن غربی به شکل سنتی شهر را جایی تهدیدآمیز و ترسناک میبیند. این نگاه به شهر بیدلیل نیست. نمیتوان به شهر نگاه کرد و یاد داستانهای وحشتناک سقوط و نابودی شهرهای باستانی نیفتاد. برای همه پیش میآید که در دورهای از زندگی به این نتیجه برسند که زندگی روستایی میتواند نیرویی تازه به زندگی بدمد. کسی نیست که به تمدن نگاه کند و حداقل برای یک لحظه این آرزو در دلش شکل نگیرد که کاش میشد با یک جمله تمام آثار مدنيت را بهطور کامل از روی زمین محو کرد.
رمانهای قرن هجدهمی این تنفر مدرن ما از شهر را پیشبینی کرده بودند. این رمانها آغازگر الگویی بودند که نمونهی آن را میتوان در تام جونز دید. الگویی که بعدها بهشکلی پیچیدهتر در رمانهای قرن نوزدهمی نیز تکرار شد: سفر مردی جوان که از روستا به راه میافتد؛ جوانی که يكدستي موجود در روستا را ترک میکند و در مسیر و بعد هم در شهر تجربیاتی ماجراجویانه، لذتبخش و آموزنده بهدست میآورد. اما شهر مدرن اولین بار چهرهی کامل خود را در آثار دیکنز و گوگول نشان داد. آثاری که در آنها نوعی باستانگرایی برآمده از نوستالژی با شوک ناشی از هول و هراس شهری برخورد ميكند و اين برخورد باعث ظهور چیزی شد به نام افسانهی شهر مدرن. یکی از عناصر مهم تاثیرگذار در این افسانه هم تنفر رمانتیسیسم از ماشین، محاسبه و شهر بود.
چنین مخالفت رمانتیکی با شهر تا قرن بیستم هم ادامه پیدا کرد. پيیر، قهرمان یکی از رمانهای هرمان ملویل، در جایی میگوید: «تا به حال هیچ شبی وارد شهر نشده بودم و نمیدانم چرا این کار باعث شد حسی تلخ و غمگین داشته باشم.» روپرت برکین، یکی از شخصیتهای کتاب زنان عاشق اثر دی. اچ. لارنس، هم میگوید: «هر وقت قطار وارد لندن میشود احساس میکنم سرنوشت محتومی در انتظارم است.» در نوشتههای مدرن بهوفور شاهد چنین جملاتی هستيم. این حملات رمانتیک به شهر ریشه در ترس دارد. ترسی برآمده از این باور که رشد تمدن بدون شک منجر به از دست رفتن تعادل سنتی میان انسان و جهان هستی میشود.
ظهور کامل این ترس را میتوان در رمانهای متاخر دیکنز دید ولي حتي در رمانهای ابتدایی این نویسنده هم گرچه هنوز واکنشی شگفتزده به جوانیِ جهان و لذت سرخوشانهي کشف در خیابانهای شهر وجود دارد باز هم میتوان نشانههای تاریک و ترسناکی از شهر را دید. لندنِ الیور توئیست جایی وحشتناک است که قهرمان داستان را باید از آن نجات داد.
دیکنز در سه رمان بزرگ خود (خانهی متروک، دوریت کوچولو و دوست مشترکمان ) با تصاویر مه، زندان و کپههای خاک، منظرهای از زندگی میسازد. اين كتابها به شکلی انکارنشدنی بر نوشتههای بعد از خود تاثیر گذاشتند. ديكنز اولین کسی است که شهر را در رمان به شکل موجودی عظیم و گسترده ثبت میکند؛ موجودی که افسارش از دست خارج شده است؛ دیگریای که از مردم ساکن در خود جدا است.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هفتادويكم، آبان ۹۵ ببینید.
*این جستار از مقالهي The City in Literature منتشر شده در تاريخ اول مي ۱۹۷۱ نشريهي Commentary انتخاب و خلاصه شده است.