پرسهزني فقط كار عاشق سرخورده يا پير بازنشسته نيست. زودتر از اينها آغاز ميشود؛ وقتي نوجوان عقلرس براي كشف دوروبر و آدمهاي اطرافش، سربالا راه ميافتد در شهر و آنقدر پرسه ميزند تا به فهم تازهاي از زندگي برسد. در متني كه ميخوانيد مسعود فروتن از همين شيوهي درك و ترسيم فضاي شهري ميگويد؛ از تجربهي خيابانگردي سالهاي دبيرستانش در تهران.
من و محبوب و فرشته را دادند دست مادربزرگ و از دماوند آمدیم تهران که درس بخوانیم. توی یک آپارتمان کوچک شصت هفتاد متری تو خیابان بهار. هر سه هم همان دوروبر رفتیم مدرسه. فرشته به مدرسهی دخترانهی دو کوچه بالاتر از خانه رفت و من و محبوب به دبیرستان ایرانمهر که توی خیابان ملکالشعرا بهار بود. دبیرستان دویست متری با خانه فاصله داشت و با اینکه ملی بود، بهخاطر رفاقت آقای صادقی، مدیر مدرسه، با آقای شفیعزاده، دوست صمیمی پدر، به حساب شاگرد دولتی، ثبتنام شده بودیم.
بهار به موازات جادهي قدیم شمیران شروع میشد و با کمی اول به راست پیچیدن و بعد به چپ، به سهروردی میرسید. حیاط مدرسه کوچک بود و ساعات ورزش میرفتیم امجدیه که بالاتر بود. معلمها خیلی به ورزش کردن و نکردن ما کاری نداشتند، همه حواسشان به بسکتبالیستها بود که تیمشان تیم برتر مدرسههای تهران بود و امتیازی بود برای مدرسه.
دو سال بعد، دوم دبیرستان که بودم پدر خانهای در میدان ثریا انتهای خیابان گرگان خرید و با خانواده در آن مستقر شدیم. خانهای کوچک با چهار اتاق و یک حیاط نقلی. مادر مدارک فرشته را گرفت و او را به مدرسهی ثریا که تو کوچهی بالایی بود منتقل کرد اما من و محبوب همان مدرسهی ایرانمهر ماندیم. صبحها باید اولین ایستگاه میدان ثریا سوار اتوبوس میشدیم و آخر گرگان، ایستگاه پل چوبی، پیاده میشدیم. بعد هم سوار اتوبوسهای تخت جمشید، که تا نزدیکیهای مدرسه برسیم. همان چند روز اول، دیدم پسربچهای همقد و همسنوسال خودم از درِ خانهی روبهرویی بیرون میآید، با هم به ایستگاه میرسیم و با هم سوار اتوبوس میشویم. از من اجتماعیتر بود؛ یک بار که اتفاقی کنار هم نشسته بودیم پرسید کدام مدرسه میروم. خودش ابنسینا میرفت؛ نبش بهارستان به سمت مخبرالدوله. عصرش که همزمان به خانه برگشتیم دعوتم کرد خانهشان. اسمش طوفان بود، گیتار تمرین میکرد. مادر نداشت و با پدر و برادرهایش زندگی میکرد. دختری در خانهشان بود که فکر کردم خواهرش است، اما گفت دخترعمویش است و بعد از فوت مادر، امورات خانه را اداره میکند. سالها بعد که طوفان موزیسین قابلی شد، در جشن مفصلی با دخترعمویش ازدواج کرد.
ادامهی این خودزندگینگاره را میتوانید در شمارهی هفتادويكم، آبان ۹۵ ببینید.