۱۳۲۹، آمل. مدرس و کارگردان تلویزیونی. فارغ‌التحصیل کارگردانی تلویزیون از مدرسه‌ی عالی تلویزیون و سینما. کارگردان تلویزیونیِ بیش از صد تله‌تئاتر بوده است که می‌توان از میان‌شان به تله‌تئاترهای «هنر»، «ملودی شهر بارانی»، «استاد معمار» و «خرده‌جنایت‌های زن و شوهری» اشاره کرد. فروتن کارگردان تلویزیونی سریال‌هایی چون مجموعه‌های «افسانه‌ی سلطان و شبان»، «مدرس»، «آینه» و «همه‌ی فرزندان من» و کارگردان و مجری برنامه «یادگاری» بوده است. مجموعه‌داستان «از سر دلتنگی» و رمان «ناتمام» نوشته‌ی او است.

اسفند ۱۳۹۶ و فروردین ۱۳۹۷

روزی از همان روزها پدر سیمین برای دیدار ما آمد تبریز. یک پیکان لوکس خوشگل خریده بود. نمره‌اش تهران س بود. در آن چند روزی که مهمان ما بود فقط شب‌ها می‌دیدیمش؛ ماشین را توی کوچه پارک می‌کرد و فقط برای شام خوردن و خوابیدن می‌آمد. همان شب‌ها وقتی می‌خوابید، من و سیمین یواشکی سوئیچ را که شاید پدر از قصد روی چوب‌رختی دَمِ در آویزان می‌کرد برمی‌داشتیم و یک ساعتی آن هم به‌نوبت در تبریز دور می‌زدیم.

مهر ۱۳۹۶

چادرنماز کامل‌کننده‌ی لباس بود که به ‌درد همه کار می‌خورد؛ وقتی می‌نشست لبه‌ی آن را روی پاهایش می‌کشید، هنگامی که دیگ را از روی اجاق برمی‌داشت با دو طرف لبه‌ی چادر این کار را انجام می‌داد، وقتی ظرفی می‌شست با گوشه‌ی چادر دست‌هایش را خشک می‌کرد و وقتی وضو می‌گرفت با همان چادر وضویش را خشک می‌کرد.

آبان ۱۳۹۵

صبح‌ها باید اولین ایستگاه میدان ثریا سوار اتوبوس می‌شدیم و آخر گرگان، ایستگاه پل‌ چوبی، پیاده می‌شدیم. بعد هم سوار اتوبوس‌های تخت ‌جمشید، که تا نزدیکی‌های مدرسه برسیم. همان چند روز اول، دیدم پسربچه‌ای هم‌قد و هم‌سن‌وسال خودم از درِ خانه‌ی رو‌به‌رو‌یی بیرون می‌آید، با هم به ایستگاه می‌رسیم و با هم سوار اتوبوس می‌شویم.

تابستان خود را چگونه گذرانديد

شهریور ۱۳۹۴

بقچه‌ی لباس و حوله و وسايلم هم زیر بغلم بود تا فضل‌الله پیشخدمت اداره بیاید و از مادر تحویلم بگیرد. فضل‌الله که آمد مادر یک زنبیل حصیری داد دستش. توی زنبیل دو تا قابلمه بود، توی یکی مرغ سرخ‌شده و توی دیگری یک کیسه ماست آب‌رفته. مادر سفارش کرد من را دست شاگرد‌راننده بسپرد، صندلی‌ام هم جلوی جلو باشد تا زیر نظر راننده باشم. فضل‌الله چَشمی گفت و سفر من به تهران آغاز شد.

غیرمنتظره

بهمن ۱۳۹۳

گفت: «کجا مادر؟ زمستون و سرما که وقت مسافرت نیست.» گفتم :«می‌ریم یه جای خوب. سه‌ روز بیشتر طول نمی‌کشه.» گفت: «در پناه خدا.» و همین‌طور ‌که با لبخند نگاهم می‌کرد، زیر لب دعایی خواند و فوت کرد به‌ام. هرگز نفهمیدم چه دعایی می‌خوانَد ولی همیشه این کارش باعث قوت قلبم می‌شد.

واحد سیار

بهمن ۱۳۹۲

محمود فلاح گفت با هر دلیل و بهانه‌ای که می‌توانیم جور کنیم، باید آن شب سه واحد سیار از ساختمان تلویزیون و از مقابل سربازان گارد خارج کنیم؛ یک واحد برای استقرار در فرودگاه، دومین واحد برای حضور در بهشت‌زهرا و نزدیک محل سخنرانی امام و سومین واحد که به ژنراتور برق مجهز می‌شد، از فرودگاه تا بهشت‌زهرا را پوشش ‌می‌داد.