Julian Finney

روایت

فوتبال و به طور کلی ورزش در بسیاری از کشورها جایگاهی فراتر از یک سرگرمی دارد؛ راهی است برای تغییر سرنوشت. در کشورهای آفریقایی گاهی ورزشکاران ستاره‌هایی هستند که رویای موفقیت و رسیدن به جایگاه‌های جهانی را برای مردم کشورشان زنده می‌کنند. دیدیه دروگبا، بازیکن مطرح تیم ‌ملی فوتبال ساحل ‌عاج، در این روایت از دوره‌ای می‌گوید که تصمیم گرفت به جای این كه دعوت تیم ملی فرانسه را بپذیرد برای کشور زادگاهش بازی کند؛ تصمیمی سرنوشت‌ساز.

من دو پاسپورت داشتم؛ یکی فرانسوی و یکی ساحل‌عاجی. در فرانسه بزرگ شده بودم و می‌توانستم برای هر دو کشور در سطح ملی بازی کنم. عوامل زیادی در انتخابم تاثیر داشت. اولی این بود که هیچ‌وقت در تیم جوانان آن‌ها حضور نداشتم، چون هیچ‌وقت برای زمانی طولانی جای ثابتی نبودم و هیچ‌وقت هم برای بازی در تیم‌های پایه‌ی فرانسه انتخاب نشده بودم. دومین دلیل این بود که تیری آنری، دیوید ترزگه و نیکلاس آنلکا به‌عنوان اعضای ثابت تیم جا گرفته بودند و من هم در بیست‌سالگی آن‌چنان بازیکن مطرحی نبودم که شانس انتخاب شدن داشته باشم. البته دلیل اصلی‌ام این بود که عمویم برای تیم‌ ملی ساحل ‌عاج بازی کرده بود و با این‌که مدت‌زمان زیادی از کشور محل ‌تولدم دور بودم اما همیشه کششی درونی به آن‌جا داشتم و دلم می‌خواست سنت خانوادگی‌مان را ادامه دهم و لباس فیل‌ها را بپوشم. حتی وقتی بچه بودم از شنیدن صدای سرود ملی‌ کشورم موهای تنم سیخ می‌شد. وقتی بالاخره به تیم‌ ملی دعوت شدم سال‌های زیادی بود که آن‌جا زندگی نکرده بودم ولی رابطه‌ام با کشورم خیلی قوی بود.

در آگوست ۲۰۰۲ با من تماس گرفتند و برای بازی در تیم ‌ملی دعوت شدم. آن زمان بیست‌وچهار سال داشتم و تازه اولین فصل کامل را در تیم گنگام می‌گذراندم. این اولین شانسم بود که با هم‌تیمی‌های آینده‌ام روبه‌رو شوم و راستش از چند بازیکن حرفه‌ای تیم ترسیده بودم؛ بعضی‌هایشان جوایز تورنمنت‌های مهم اروپایی را با تیم‌هایی مثل اینترمیلان، مارسی و فاینورد گرفته بودند. من هم آن گوشه‌ و کنار بودم؛ کسی که فقط مدت کوتاهی در تیم کوچک برتانی بازی کرده بود. حالا فدراسیون فوتبال‌مان مدیر جدیدی داشت که به این تیم امید زیادی بسته بود و برایش رویاپردازی می‌کرد. معتقد بود با بازیکنانی که در اختیار داشتیم می‌توانیم وارد جام ملت‌های آفریقا ۲۰۰۴ شویم و برای اولین بار در تاریخ‌مان به جام ‌جهانی ۲۰۰۶ برویم. حق داشت. هیچ دلیلی وجود نداشت که بهتر از همیشه کار نکنیم و عضو تیمی جدید بودن که رویای بزرگی داشت هم در جای خود هیجان‌انگیز بود.

دو هفته بعد از ملاقاتم با رئیس فدراسیون فوتبال ساحل عاج یکی از مسئولان تیم ‌ملی فرانسه با مدیر برنامه‌هایم تماس گرفت و پرسید که آیا هنوز می‌توانم برای فرانسه بازی کنم یا نه. این پیشنهاد برایم باورنکردنی بود؛ اصلا انتظارش را نداشتم. مدیر برنامه‌هایم جواب داد: «متاسفم. دیر تماس گرفتین.» واقعا از این‌که زمان‌بندی این‌طور پیش رفت خوشحالم چون تصمیم درستی گرفتم و تا آخر عمرم از آن پشیمان نمی‌شوم.

بازی اول‌مان در راه رفتن به جام‌ ملت‌های آفریقا بازی انتخابی مقابل آفریقای جنوبی در پایتخت کشورم آبیجان بود. این آخرین شانس ما برای راه پیدا کردن بود و متاسفانه نتیجه صفر صفر مساوی شد. ناامیدکننده بود اما ما مطمئن بودیم که تیم جدید و خوبی داریم و نتایج‌مان بهتر خواهد شد. اما بیشتر از نتیجه‌ی آن بازی، چیزی که تا ابد در ذهنم نقش بسته آن لحظه‌ی شور و هیجان وارد شدن به دیگِ بخار فیلیکس هویفوی بوینی است. جو استادیوم شگفت‌انگیز بود و هیج شباهتی به جاهایی که تا آن روز دیده بودم نداشت. از ساعت ده صبح استادیوم داشت از حضور تماشاگران منفجر می‌شد. هنرمندان و خواننده‌های مشهور برای مردم برنامه اجرا می‌کردند و همه با هم شادی می‌کردند و این برنامه چندین ساعت قبل از این‌که ما وارد استادیوم شویم شروع شده بود. وقتی وارد شدیم جوِ شادمانی و کارناوالی استادیوم با عِرق وطن‌پرستی‌مان و بازی برای تیم‌ ملی درهم آمیخته بود. بعد فهمیدم که این مراسمِ پیشابازی برای همه‌ی مسابقات انجام می‌شود.

چیز دیگری که هیچ‌وقت از آن بعدازظهر فراموش نمی‌کنم گرمایی بود که توی صورتم خورد. احساس کردم پا گذاشته‌ام داخل سونا. بعد از گرم کردن قبل از بازی بدون هیچ سایبانی، در هوای چهل درجه و رطوبت شدید احساس کردم که دارم می‌میرم. احساس می‌کردم گرما از زیر زمین و از روی کتانی‌ پاهایم را می‌سوزاند. واقعا چطور قرار بود نود دقیقه بدوم؟
 

ادامه‌ی این زندگی‌نگاره را می‌توانید در شماره‌ی هفتادوهشتم، تیر ۹۶ ببینید.

*‌‌‌‌ این روایت متن کوتاه‌شده‌ی فصلی است از مجموعه زندگی‌نگاره‌ی Commitment که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است.