خواننده موقع خواندن کتاب دوست دارد بداند شخصیتها و جزئیات از کجا آمدهاند، چقدر تخیلیاند و چقدر به زندگیِ خودِ نویسنده برمیگردند. انگار نوشتنِ کتاب بهانهای برای او بوده تا خودش را به تصویر بکشد و بعد، چند قدم عقب برود و خودش را تماشا و تحلیل کند. در جستار پیشرو لئونارد مایکلز، نویسندهی آمریکایی، توضیح میدهد که چقدر از داستانهایش را از زندگیاش وام گرفته و چطور آدمهای واقعی و خودش در نوشتههایش جا باز کردهاند.
بهنظر میآید چیزی راحتتر از این نیست که در مورد راههای نوشتن از خود حرف بزنم اما در عمل میبینم که مطلقا هم اینطور نیست. در واقع هنگام نوشتن از خود به مشکلی برمیخورم که حتی نوشتن همین جمله را هم دشوار میکند. مشکل این است که چطور دقیقا از خودم ننویسم. بهگمانم این مسئله بین همهی نویسندگان واگیردار است، حالا چه خودشان به آن آگاه باشند چه نه. عناصر اصلی نوشته ـ دایرهی لغات، ساختار نحوی، لحن، صنایع ادبی، آهنگی که جملاتتان ایجاد میکند ـ چیزهای زیادی دربارهتان میگوید، بنابراین قبل از اینکه حتی قصد کنید از خودتان بنویسید در واقع دارید از خودتان مینویسید. عناصر اصلی نوشته، فارغ از موضوع، مانند کیفیتهای بیحد و اندازهی ذهنی، در نوشتهتان نقش دارد و سبب میشود حضور شما، مانند دستنوشتهتان، برای خواننده محسوس باشد. در واقع هربار عملا دارید اسم خودتان را مینویسید، آن هم قبل از اینکه به معنی واقعی کلمه اسمتان را بنویسید.
اسپینوزا کتاب اخلاق را بهلاتین نوشت؛ به زبانی که دیگر کسی به آن صحبت نمیکرد، و مجادلاتش را با شیوهای بهشدت منطقی پیش برد. آخرین چیزی که او میخواست حس شدن حضورش یا نوشتن از خود بود. اسپینوزا «اخلاق» را کموبیش بههمان نحوی نوشت که زندگی میکرد، با همان تلاش برای گمنام ماندن و آشکار نشدن هویتش در انظار عمومی. بنابراین سردی و بیطرفی محض کتاب «اخلاق» بیش از این نمیتوانست رسواکننده و خودبیانگر باشد. این کتاب در زمان حیات اسپینوزا منتشر نشد، تا حدی به این دلیل که سبب میشد بتوان او را از روی کتابش شناخت. او بهواسطهی گمنامیاش بسیار مشهور بود.
شکسپیر از طریق هیچیک از نوشتههایش بهطور شخصی قابل کشف نیست اما در حالت کلی میتوانیم بفهمیم که کدامها را بیشک او نوشته و کدامها منسوب به او است. غزلهای او، که جزء شخصیترین اشعاریاند که تا به حال سروده شده، به طرز قابل توجهی از چهاربیتیها، دوبیتیها، جناسها و پارادوکسها ساخته شدهاند؛ صنایعی که آشکارا غیرشخصیاند. این را هم در نظر بگیرید که شکسپیر در امضاهای مختلفش هرگز دو بار نامش را با یک املا ننوشت، شاید کموبیش به این دلیل که فکر میکرد هویت شخصیاش آنقدرها مهم نیست که بخواهد به املای اسمش دقت کند. راهی خاص که بهسادگی میتوانست منحصربهفرد باشد.
مونتی دربارهی کتاب جستارهایش میگوید: «من همانقدر این کتاب را نبشتهام که این کتاب مرا.» بهگمانم منظورش این است که نوشتهاش خودِ او را برای خودش آشکار کرده است و این آشکارسازیها همیشه از روی عمد و قصد قبلی نیست. بهنظر میآید او ناخواسته در جستارهایش دوباره و دوباره خودش را کشف میکند. این حرف بدین معنا است که همیشه بن و ریشهی هویت شخصیتان، با یا بدون اجازهی شما، در نوشتهتان آشکار میشود، مانند اثر انگشت. یا حتی چیزی بسیار شخصیتر مانند تشخیص چهره: به گفتهی کارشناسان، هشتاد نقطه روی صورت انسان وجود دارد که میتوان از طریق آن هویت کسی را تشخیص داد. این خطوط و نقطهها یگانهاند، البته نه شخصیتر از ساختار جملاتتان.
چند سال پیش در شبی بارانی، با یکی از دوستان به باشگاه جَزی بهنام بِیسین استریت در گرینویچ ویلِج رفتیم تا به کوارتتی از مایلز دیویس گوش دهیم. جمعی کوچک و فرهیخته گرد آمده بودند. جمعیت درست در لحظهی مناسب تشویق میکرد. گاهی که مایلز دیویس تکنوازی داشت پشتش را به جمعیت میکرد. درست نمیدانم گمان میکرد دارد چهکار میکند اما نتیجه این بود که او خودش را از آهنگ حذف میکرد، مثل اینکه داشت میگفت: «من را نگاه نکن. من اینجا نیستم. به این گوش کن.» او به ما درسی در مورد درک موسیقی یا درک هر هنر دیگر داد. با پشت کردن دیویس، آن موسیقی بیشتر از قبل شخصی شد.
یک بار استاد ریاضیات دانشگاه برکلی به من گفت که وقتی داشته در روزنامه مقالهای دربارهی یونابامر۱ میخوانده، ناگهان به صرافت میافتد که آن مرد از دانشجویان او بوده است. بنابراین سراغ پوشههای قدیمی میرود، برگههای یونابامر را بیرون میکشد و نگاهی بهشان میاندازد. بعد میگوید: «B و B+.» ریاضیات دیگر از آن نوع خودبیانگر و خودآشکارکننده نیست که ما دائما در معرضش هستیم اما حتی در زبان مطلقا بیطرفانهی معادلات ریاضی هم یونابامر هویتش را آشکار کرده است. از نظرگاه یک ریاضیدان، آن مرد B و B+ بود.
بهگمانم ما، کموبیش، هنگام نوشتن برای خودمان اسم و رسم میسازیم و برای همین همیشه میل داریم از خودمان بنویسیم. وقتی مردم میپرسند که آیا با دست مینویسی یا با ماشینتحریر یا رایانه، در واقع مشتاقاند بدانند چقدر نوشتهتان شخصی است اما حتی حالا در عصر نوشتن الکترونیکی، که امکان کمتری برای مکاشفه از روی دستنوشتهها وجود دارد، ردپاهای محوی در کلمات و ساختار جمله باقی مانده است. مثال آشناتر از نکتهای که میخواهم بگویم تماسهای تلفنی است. فرض کنید جواب تلفن را میدهید و صدایی به گوشتان میرسد که چند سالی است نشنیدهاید، صدایی که فقط اسمتان را میگوید یا حتی فقط یک الو و شما بلافاصله میگویید: «عمه مالی، از آخرین تماستان مدت زیادی گذشته.» در توصیف چنین تجربهای جوکی وجود دارد: تلفن زنگ میخورد. مالی میگوید: «الو» و بعد صدای مردی میآید: «مالی، من تو را میشناسم و میدانم چه میخواهی. الان بلند میشوم میآیم آنجا و پرتت میکنم روی زمین و هر بلایی بخواهم سرت میآورم.» مالی میگوید: «همهشان را از یک الو فهمیدی؟»
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هشتادوهشتم، خرداد ۹۷ ببینید.
این جستار با عنوان Writing about Myself سال ۲۰۰۹ در مجموعهمقالات The Essays of Leonard Michaels منتشر شده است.