مسافرهای توی فرودگاه، عازم یا سفرکردهی هر جا که باشند، با خودشان رنگها و بوها و حسهای مختلف را به سالنهای بزرگ و پرنور فرودگاه میآورند؛ بیمها و اشتیاقها، ترسها و شعفها، خاطرات و خطرات. برای همین فرودگاهها محل تلاقی اشتراکاتاند. جایی میان دو دنیا که حدفاصل رسیدن و رفتن است. جایی که جدایی و وصل توامان اتفاق میافتد. شاید به همین خاطر سالنهای انتظار فرودگاهها بیشتر از هر جای دیگری اتفاقات ریز و درشت را در خودش پنهان کرده، داستان آخرین دیدارها و اولین آشناییهایی که لابهلای گفتوگوهای کوتاه و بلند مسافرها جریان پیدا میکند و زیر سقفهای بلند آن خانه میکند.
صفحهی یک گفتوگو تا پیش از این شامل گفتوگوهایی در بیمارستان، دفتر پلیس +۱۰ و ... بود. اینبار گفتوگوهای ردوبدلشده در فرودگاه بینالمللی امامخمینی(ره) تهران جمعآوری و تنظیم شدهاند. جایی که مسافران از مرزهای جغرافیایی عبور میکنند و سفر با همهی متعلقاتش به چیزی بیشتر از یک جابهجایی تبدیل میشود. گفتوگوها با چندبار حضور در فرودگاه در مقاطع مختلف به صورت مستند مکتوب شدهاند.
گیت اول، سالن اول ۲۰:۰۰
زن میانسالی گره روسریاش را با یک دست محکم میکند. دست دیگرش توی گچ است. سعی میکند یکدستی وسایلش را از روی ریل چک کامپیوتری بردارد. از دور شوهرش را میبیند که از قسمت مردانه بیرون میآید. اشاره میکند که بیاید و ساک دستی را بردارد. مرد میآید و علاوه بر آن چند مشمای دیگر را هم از دست زن میگیرد.
مرد: حالا واجب بود بریم با این وضعیت؟
زن: خیلی حیف بود. مفت شده بود.
مرد: ماه پیشم همینو میگفتی. کلا لحظهآخری ارزونتره دیگه.
زن: نه بابا. بابک ماه پیش رفت قشم گرونتر شده بود. باورش نمیشد داریم با ۱۰۰ میریم.
مرد: بشنو و باور نکن.
زن: چرا اینقد بهونه میگیری؟ بده من اون ساکو سختته بیاری.
مرد: کدوم بهونه؟ چه سختی؟
زن: از وقتی راه افتادیم داری یهریز غر میزنی.
مرد: خونهش کوچیکه. زشته. نمیشه هر دقیقه رفت که.
زن: دخترم دلش بزرگه.
مرد: شوهرش چی؟
پسر نوجوانی پاهایش را روی چمدان مقابلش دراز کرده و لم داده روی صندلی. دختر کمسنوسالتری بغل دستش نشسته و هدفون بزرگی روی گوشش دارد. پسر سقلمهای به دختر میزند و به روبهرو اشاره میکند.
پسر: اون یارو راهراهه و دو سه تا بغلدستیش هم تو تور مان انگار.
دختر: از کجا فهمیدی؟
پسر: داشتن واچراشون رو چک میکردن فهمیدم. همون هتلن حتی.
دختر: چه خزبازاری بشه.
دختر و پسر جوانی کنار هم نشستهاند. یک هایپ را دوتایی میخورند و گوشیهایشان را چک میکنند.
دختر: ااا مامانت عکسا رو گذاشته تو گروه که. خوبه ما گفتیم به کسی نگه.
پسر: همه میفهمن بالاخره.
دختر: الکی دفاع نکن. قرار بود نفهمن. همینجوری هم چشماشون شوره فامیلت. بگو دیلیتش کنه.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هشتادونهم، تیر ۹۷ ببینید.