فکر کرد اگر قیمت خانه باز جهشی بالا نرود، تا یکی دو ماه آینده صاحبخانه میشوند. تمام شب را در سکوت و تنهایی به خانهای فکر کرد که شوهرش فکر خرید آن را به سرش انداخته بود.
شوهر قبل از رفتن به سر کار گفته بود: «فکرش را بکن، پسرت وقت مدرسه رفتنش که بشود، یک اتاق برای خودش خواهد داشت.» خندیده بودند و از رنگ اتاقها، تزئینات آشپزخانه و پذیرایی حرف زده بودند.
سر رنگ اتاق پسرشان کلی بحث کردند. از تاثیر رنگها بر روحیه آدمها گفتند. شوهر گفت: «رنگ ها اگر ترکیب خوب و درستی داشته باشند با آدم حرف میزنند.»
زن خندید: «امیدوارم همصحبتهای خوبی برای پسرمان باشند.»
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی هشتادونهم، تیر ۹۷ ببینید.