یکی بود یکی نبود. دانشمندی بود بسیار بلندپرواز و غمگین. حشرهشناس، جامعهشناس، جرمشناس، زیستشناس، روانشناس، رفتارجانورشناس و برونزیستشناس بود و به کارنامهی کاری درخشانش میبالید. برای نمونه، رشتهی آنتروپوسینقرینگی را پایهگذاری کرده بود؛ علمی که شباهتهای بین سگ و صاحبش را بررسی میکند. یا مثلا یک قبیلهی آدمخوار در آمازون کشف کرده بود که فقط از شست پای انسان تغذیه میکردند. خودرویی اختراع کرده بود که با آب دهان کار میکرد و ادعا کرده بود حضرت مسیح دوازده فرزند داشته.
هیچ برنامهی تلویزیونیای نبود که در آن شرکت نکرده باشد. اما افسوس که حتی این هم برای بردن جایزهای که آرزویش را داشت، یعنی سوپرنوبل، کافی نبود. برای همین تصمیم گرفت کاری کند کارستان، کاری که فقط خودش میتوانست برایش برنامهریزی کند و تجربهاش کند و بهصورت یک نظریه درش بیاورد. عزمش را جزم کرد تا تنهاترین آدم روی کرهی زمین را پیدا کند. در نتیجه بعد از تحقیق و آمادگی بسیار راه افتاد.
آنقدر رفت تا رسید به یک دهکدهی کوچک کوهستانی که بعد از زلزله خالی از سکنه شده بود. از سالهای دور مرد صدودوسالهای آنجا زندگی میکرد که حاضر نشده بود محل سکونتش را ترک کند. دانشمند با خرسندی و سوار بر جیپ کیلومترها پیچ گیرهسری را بیآنکه با اَحَدی برخورد کند، طی کرد تا اینکه بین ساختمانهای ویران و فروریخته، خانهی کوچک مرد صدساله را دید. بدون شک مرد تنها بود و داشت برای خودش غذایی ساده با مواد غذایی نیمه آماده درست میکرد.
دانشمند گفت: «آقای عزیز، تصور میکنم شما خیلی تنهایید و مدتهاست کسی را ندیدهاید.» مرد جواب داد: «راستش، دقیقا همینطور است.»
«از کی؟ خاطرتان هست؟»
مرد چشمانش را ریز کرد و چروکهایی به شکل تار عنکبوت اطرافش چشمها نمایان شد. «خب، کریسمس گذشته از شبکهی سه تلویزیون ایتالیا آمدند اینجا. بله، قبل از خبرنگار فرانسوی و شبکهی مدیاست. دیگر پیر شدهام و درست بهخاطر نمیآورم، اما اگر خواستید، میتوانید به سایت اینترنتی من به نشانی دابلیو دابلیو دابلیو دات تنها در کوهستان دات اورگ مراجعه نمایید. این سایت را نوهام اداره میکند. همهی فیلمها و مصاحبههای ده سال اخیرم دربارهی تنهایی آنجاست.»
«بر مادر نیوتون لعنت.» دانشمند این را گفت و با عصبانیت از آنجا رفت.
سوار هواپیما شد و به سمت جزیرهای رفت که در قسمت صعبالعبوری از آن چوپانی زندگی میکرد. مردم میگفتند او آخرین بازمانده در آن سرزمین دورافتاده است. چوپان را در یک آغل درب و داغان، بین گوسفندها، سگها و روزنامههای مستهجن پیدا کرد.
ازش پرسید: « ای چوپان، مدت زمان زیادی است که در این بیغوله تنها زندگی میکنید؟» چوپان گفت: « خیلی وقت است.»
«راضیاید؟»
«نه چندان. اما نترسید، اینجا قسمت پذیرش مجموعه است تا فضا کمی سنتی شود. بقیهی قسمتهای این مزرعهی گردشگری خیلی بهتر است، همهی اتاقها حمام و یخچال دارند. برای شام خوک کبابی میل دارید؟»
دانشمند گفت: «بر مادر گالیله لعنت.» بدون اینکه روحیهاش را از دست بدهد به قلب جنگلهای آمازون پرواز کرد. طبق آنچه از مطالعاتش به دست آورده بود آنجا یک فرد بومی از قبیلهی اوسوالدوها زندگی میکرد؛ تنها بازماندهی قومی که بر اثر جنگلزدایی، آلودگی و زیادهروی در مصرف نوشیدنی «فِرنِت» که رهاورد تمدن بود از بین رفته بودند. بعد از راهپیمایی طاقتفرسا در جنگل، راه خود را با ضربههای قداره باز میکرد که به کلبهی اوسوالدو رسید. مرد داشت با یک مار آناکوندا برای خودش یک ساکسیفون بدوی میساخت.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی نودم، مرداد ۹۷ ببینید.
این داستان با عنوان Lo Scienziato سال ۲۰۰۷ در مجموعهداستان La grammatica di Dio منتشر شده است.