جستار

رشت جانمایۀ آثار اكبر رادی

اکبر رادی نمایشنامه‌نویس شاید بیشتر از هر داستان‌نویسی فضای گیلان و رشت را در ادبیات آورده، شاید بیشتر از هر نویسنده‌ای که خواسته فضا بسازد با کلماتی که هیچ‌وقت در صحنه‌ی نمایش ادا نشده‌اند فضا ساخته. رادی آن چیزی را نوشته که روح گیلان است و آن چیزی را منتقل کرده که جانمایه‌ی زندگی رشتی است، یک جور وهم شناور در طبیعت، اندازه‌ی درستی از خواب‌نمایی در بیداری اجتماعی و مهم‌تر از آن کلماتی که بدون این که بکوشند لحن و لهجه دارند. در این جستار اصغر عبداللهی گوشه‌ای از این رشتِ پنهان‌شده در کلمات رادی را نشان می‌دهد.

سال ۵۵، نعمت‌الله لاریان نمایشنامه‌ی مرگ‌در پاییز اکبر رادی را در آبادان اجرا کرد. محل نمایش ساختمان اداری فرهنگ و هنر بود.طبعا این ساختمان اداری سالن اجرا نداشت.پشت ساختمان، باغچه‌مانندی بود با یکی دوتا درخت حاره‌ای و زمینی پوشیده از علف‌های هرز. تانکی (دو) برج‌مانند آب در محله‌ی کُفیشه. محله‌ای شلوغ و پرسروصدا که دیالوگ عابران و مغازه‌داران و بوق ماشین‌ها از دیوار به باغچه می‌رسید.

تا آن موقع چیز چندانی از اکبر رادی نخوانده بودم. اما خب معلوم بود که محل وقوع داستان‌های مرگ در پاییز شمال است. و حالا نمایش در هوای دم‌کرده و داغ آبادان می‌گذشت. باید از صحنه که دکورِ طبعا سر‌هم‌بندی‌شده‌ای بود چشم برنمی‌داشتی. اصوات بیرون از صحنه را هم باید حذف می‌کردی و همه‌ی هوش و حواست به همان دکور می‌بود تا به یادت می‌ماند داستان در کجا می‌گذرد. صحنه برای من که تئاتر ندیده بودم چنان جذاب بود که خاطره‌ی خوشی از آن اجرا در من ماندگار شد. یادداشت مختصری درباره‌ی این نمایش نوشتم سراسر تحسین و از جمله این‌که فضای «شمال» نمایش درآمده بود.

بعدها وقتی دانشجوی ادبیات نمایشی شدم و سعادت دیدار استاد را داشتم از این خاطره یاد کردم و استاد به‌شوخی از شباهت‌های آبادان با رشت می‌گفت و آن تانکی آب و دیالوگ‌هایی که از بیرون صحنه شنیده می‌شد. اکبر رادی بلند نمی‌خندید (از زبان خودش در نمایشنامه‌ی ملودی شهر‌ بارانی بشنوید: «من از خنده‌های وقیحانه‌ای که صدای شیهه‌ی اسب می‌ده خوشم نمی‌آد.») صورت سرخ و سفیدش به تبسمی شکفته می‌شد. و بعدتر بنا داشتم پایان‌نامه‌ی دانشکده را در تحلیل آثار استاد بگذرانم. از سر لطفی که داشت پذیرفت گاهی به دیدنش بروم. پنج‌شنبه‌ها وقت مناسبِ او بود. در همان سوئیت که دنجِ نوشتن و خواندنش بود. همیشه دوستان دیگرش هم از راه می‌رسیدند. ظاهرا «سوئیت»ش در تهران پاتوق دوستان نویسنده‌ی شمالی‌اش بود. البته حقوقی هم می‌آمد.

رادی گاهی با دیگران تند می‌شد اما با ما که شاگردش بودیم همیشه بر سر لطف بود. جمله‌های پرت ما را به حساب جوانی می‌گذاشت و می‌گذشت. تعمد داشت به ما میدان بدهد بلکه سری در سر‌ها دربیاوریم و نترسیم. کسی جایی نوشته بود که رادی تحت تاثیر آنتوان چخوف است. چخوف را دوست داشت و ارج می‌گذاشت اما خودش می‌گفت ایبسن بوده و حتی یوجین اونیل که راه و روش درام‌نویسی را به او یاد داده. شباهتش به چخوف شاید به دلیل نزدیکی رشت به ویلاهای نمایش‌های چخوف بود.افتاده بود بر سر زبان ما که استاد شبیه به چخوف است و دیگر کاری‌ش نمی‌شد کرد.موضوع از پیش تعیین‌شده‌ی من هم همین بود: مشابهت طبیعت و توصیف طبیعت در آثار آنتوان چخوف و اکبر رادی. معلم بود و حوصله‌ی شاگرد را داشت. خاطراتش را از رشت و کودکی محفوظ نگه داشته بود بی‌آن‌که در دام نوستالژی و حسرت افتاده باشد. شوخی ما هم سرجایش بود، شباهت‌های طبیعت آبادان و رشت در اجرای نمایش مرگ در پاییز. مه و رطوبت شرجی در هر دو منطقه مشترک است، خب، البته که درخت ما نخل خرما بود و درخت آن‌ها نارنج و بادرنگ.
 

ادامه‌ی این جستار را می‌توانید در شماره‌ی نودویکم، شهریور ۹۷ ببینید.