میترسم این ایدهی عجیب و غریب را مطرح کنم و حرامش کنم اما چندسالی است كه ذهنم ازش رهایی ندارد: سیرِ حرفهی نویسندگیِ یك نویسنده و زمینههایی كه نوشتنش را هدایت میکنند، چقدر به زمان و ماهیتِ مرگ آن نویسنده مربوطاند؟
جایی دیگر نوشته بودم كه بیشترِ شاهكارهای ادبیات داستانی از كشمكشی حلنشده یا حتی میتوان گفت مسالهی ساختاریِ بغرنجی در شخصیتِ نویسنده سرچشمه میگیرند. مثل كشاكش ترس و شهامت، اسارت و آزادی. توماس هاردی در شوقِ شهامتِ آزادی میسوزد اما بچهننهای نحیف بوده و این موضوع همیشه سستی و ضعفش را یادِ آدم میاندازد. تمام عمر بین ماجراجویی و آزادیِ لندن و امنیت و خفگی زادگاهش دورسِت در نوسان است، وقتی خاطرجمع است میرود لندن و وقتی بحرانزده است میرود شهر مادری (این بازگشتها بیشتر بعد از ابتلا به یک بیماری ناشناخته رخ میدادند). هاردی كه در زندگی زناشویی بهتنگ آمده، داستانِ كسانی را روایت میكند كه شوق شكستن قواعد جامعه را دارند و مهمترینِ این قاعدهشكنیها بودنِ با كسی است كه دوستش دارند اما وقتی تلاش میکنند که در واقعیت آن را عملی کنند، بدون استثنا نابود میشوند. انگار این رمانها پیغامی باشند برای خود هاردی كه خطر نكند. اما محض اعتمادبهنفسش هم كه شده هاردی باید بعضی خطرها را به جان میخرید. درواقع خودِ این رمانها تا آنجا كه جامعهی عصر ویكتوریا را به نقد میکشیدند، خطرهایی داشتند. نوشتنِ آنها خودش نوعی شهامت بود.
بااینحال هاردی همیشه وقتی از زیادهروی ترسیده، پا پس كشیده است. رمان اولش «مرد فقیر و بانو» را هرگز منتشر نکرد: داستانِ ویل استرانگ (انتخاب نامی معنیدار) که مصمم به ازدواج با زنی از طبقهی بالاتر از خودش است. کتاب را به این خاطر منتشر نکرد که جورج مِرِدیت، بررسِ ناشری كه قرار بود كتاب را چاپ كند، بهاش گفته بود هزل آتشینِ كتاب (آنطور که خود هاردی گفته: «سوسیالیستی، اگر نگوییم انقلابی») به شهرت او آسیب خواهد زد. دههها بعد در رمان «جودِ گمنام» (۱۸۹۵) مصیبتی را نشان میدهد كه در انتظار مردِ متاهلی است كه با زنی متاهل غیر از همسرش زندگی میكند. بعد از آن، هاردی از طوفانِ نقدهای منفی وحشتزده میشود (كتاب را «كابوسی شرمآور» توصیف كرده بودند) اینطور میشود که تصمیم میگیرد دیگر رمانی ننویسد و بهجایش همان افكارِ دستوپاگیر و بدبینانه را در اشعاری قالب ببندد كه فُرمشان همواره شیرین و پر از قوتقلب بود؛ سازش و احتیاطی مثالزدنی.
هاردی همیشه در مرز بحرانی شدن مشکلات شخصیاش متوقف میشد. وقتی همسرش درگذشت، موقعیتش را داشت که با منشیاش كه چهلسالی جوانتر از خودش بود ازدواج كند. او هرگز پیچیدگیهای زندگیاش را حل نمیكند اما همیشه راهحلی برای اجتناب از خودکشی پیدا میکند و هشتادوهشت سالِ تمام زندگی میكند.
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی بیستونهم، آبانماه ۱۳۹۲ بخوانید.
* این متن در ۲۰ ژوئن ۲۰۱۳ با عنوان Writing to Death در سایت اینترنتی مجلهی The New York Review of Books منتشر شده است.