زماني را يادم ميآيد كه دختر خانه بودم و هنوز خبري از اين برچسبهاي «بدون قند» و «بدون كالري» نبود. آن روزها مهمانيها واقعا خوش ميگذشت. گفتوگوها پر از طنز و هوشمندی بود چون دربارهي ايدهها حرف ميزديم: پيوستار زيباشناختي فرهنگ غرب، گريكوپر در فيلمهاي وسترن، برتري ماءالشعير بر لوسيون در مقامِ حالتدهندهي موي خيس… و بهترين راه براي استفاده از خردههاي گوشت گوساله.
حالا برويد مهماني و محال است زوج كناريتان دربارهي بافت غليظ و شكلاتيِ تودهي كود باغچهشان يا مزیتهای خريد تخت دوطبقه براي دوقلوهايشان حرف بزنند. فقط و فقط حرف رژيم است: رژيمي كه تازه از آن بيرون آمدهاند، رژيمي كه الان دارند و رژيمي كه اگر همينطور وزن اضافه كنند، از روز دوشنبه ميگيرند.
من واقعا علم را مقصر ماجرا ميدانم. سالها قبل اگر يكروز مردي متوجه ميشد که وقتی در مترو از روی صندلی بلند میشود دونفر جايش را پر ميكنند، ميفهميد كه زيادي چاق شده. بنابراين ميرفت پيش دكتر و دكتر هم ميگفت: «جو، اینقدر نَلُمبون.» و جو هم يا گوش ميكرد يا نميكرد اما حداقل دهن گندهاش را ميبست و هي دربارهي ماجرا ور نميزد. چيزي نبود كه بخواهد دربارهاش حرف بزند.
امروز با اين وضع پيشرفتِ سريعِ علمِ تغذيه كلي ميشود دربارهي غذاها حرف زد. رژيم راكفلر داريم و رژيم مايو و رژيم پُرپروتئين و رژيم كمپروتئين و رژيم بليتز با پنير كاتج و چيزي كه مزهي سنباده ميدهد و بالاخره رژيم مايعي كه همهي خواص مغذي شير مادر را شبيهسازي ميكند. من بههيچوجه نميدانم كدامِ اين رژيمها براي وزن كمكردن از همه موثرتر است اما بهنظرم شكي نيست كه در مسابقهي گفتوگوكُشي، هيچكدام به پاي رژيم شير مادر نميرسد.
مردم اينهمه رژيم را از كجا ميآورند؟ معلوم است كه از مجلهها. از روزنامه نميشود رژيم درآورد. يك دليلش اينكه آدم هيچوقت به اولش نميرسد؛ هميشه روز چهارم «رژيم طلايي مارتا مِي» است و بعد از يك توضيح مختصر دربارهي تمرين لاغركنندهي سادهاي كه هركسي با پنجسال سابقهي تمرين باله از عهدهاش برميآيد، مارتا مِي، منوي روز را خدمتتان معرفي ميكند: يك ليوان شير بيچربي، هشتعدد آلو خشك و سهتا قلوهي گوسفند. بهاينترتيب بيشتر مردم تكليفشان را با ماجرا ميفهمند: فكر ميكنند كه اگر اين روز چهارمش است، خدا از روز اول حفظشان كند.
اما اگر بين جمعيت مخاطب، آدم خوددارتري هم بود كه خواست بداند بازيگوشيها و بوالهوسيهاي مارتا ِمي او را تا كجا خواهد برد، ميتواند با ارسال بيستوپنج سنت تمبر براي روزنامه، رژيم كامل را دريافت كند. اما كي بيستوپنج سنت تمبر در خانه دارد؟ و اگر بخواهيد برويد بيرون كه تمبر بخريد، خب ميرويد يك مجلهي بيستوپنجسنتي ميخريد كه نه تنها همان رژيم را دارد (با نام رژيم طلايي ما) بلكه حاوي روش سريع و سادهاي براي تبديل جورابهاي كهنهي شوهرتان به دستگيرههاي ناز و زيبا هم هست. در يك مجلهي خیلی دموكراتيك كه همهي جوانب ماجرا را پوشش داده باشد، طرز تهيهي كيك محبوب جورج واشنگتن را هم پيدا خواهيد كرد كه ميتواند هرگونه كاهش وزن احتمالي ناشي از رژيم طلايي را بهسرعت جبران كند.
اگر از اينهايي باشيد كه عادت كردهاند هر رژيم جديدي را بررسي كنند بهزودي خواهيد فهميد كه خوشبختانه همهشان همديگر را نقض ميكنند و فقط يك فقره اطلاعات قطعي باقي ميگذارند: چيپس و سيبزميني سرخكرده بد است. بااينحال هر از قرني، رژيمي هست كه بهخاطر ويژگيهايش در خاطر ميماند. مثلا من هيچوقت رژيمي را كه تابستان گذشته جايي خواندم فراموش نميكنم. رژيمگيرنده را دعوت ميكرد كه وعدههاي غذاي كمكالرياش را با انجام مجموعهاي از حرکتهای نرمشي توي وان پشتيباني كند. درست شنيديد. توي حمام نه، توي خود وان! عجب ايدهي نبوغآسايي. معلوم است كه وقتي دستهايتان قلم شد ديگر چيز زيادي نميتوانيد بخوريد و كاهش وزن خودبهخود اتفاق خواهد افتاد. درواقع اگر شوهر بامرامي نداريد كه حاضر باشد مثل بچهي دوساله غذا دهانتان بگذارد، به احتمال زیاد محدود خواهيد بود به چيزهايي كه ميشود با نِي خورد كه در آن صورت اجازه بدهيد رژيم شير مادر را بهتان توصيه كنم.
بهترين رژيمي كه به گوشم خورده سادهترينشان است: هرچقدر ميخواهي از چيزهايي كه دوست نداري بخور و اگر بههردليلي براي لاغرشدن عجله داري، مثلا هنوز لباس حاملگي تنت است درحاليكه بچه زبان باز كرده، آنوقت بايد خودت را محدود كني به غذاهايي كه ازشان متنفري.
حرف غذاهاي نفرتانگيز شد. كارشناسان تغذيه پیشتر به بيرنگورو كردن غذاها قانع بودند (با حذف كره، روغن و نمك) اما گویا آن دوران گذشته است. امروزه بهمان ياد ميدهند كه با كمي تخيل و استفادهي مناسب از گياهان، غذايي درست كنيم كه درعين بيكالري بودن، صددرصد حالبههمزن هم باشد. همين ديروز چشمم به يك دستور طبخ كرفس افتاد. كرفس خردشده را (با برگهايش) توي كمي شير بدون چربي ميجوشاني و نرم كه شد پياز حلقهاي، باديان، جعفري فرنگي، مرزنجوش و كمي كنجد اضافه ميكني. غذا آماده است و ميتواني زنگ بزني بيايند قابلمه را خارج كنند چون خاليكردنش توي روزنامه و بردنش تا سطل آشغال، كل محوطه را به گند ميكشد.
حالا اينهمه رژيم گرفتن ما را به كجا رسانده؟ هيچجا! فقط مزهي گپوگفت و لذت آشپزي را از بين برده. تازه، بهرفتارهاي خشونتبار هم منجر ميشود. يكي از دوستان من همهي شيرينيها و خوراكيهاي خوشمزه و وسوسهكنندهاش را توي فريزر نگهميدارد با اين تئوري كه تا يخ آنها باز شود، نيروي ارادهي او هم سرِجايش برميگردد. اما چند شب پيش يك آگهي تمامرنگيِ كيك شكلاتي، چنان هوش از سرش برده كه دويده سمت فريزر و شروع كرده به گاززدن يك شكلات منجمد و دندان جلويياش شكسته.
حاشيه بس است. بياييد برويم سراغ اصل قضيه. مخاطبِ همهي اين رژيمهايي كه در مجلههاي گلاسه رژه ميروند، چه كسي است؟ آيا براي مردهاست؟ معلوم است كه نه. بيشتر مردها لاي اين مجلهها را هم بازنميكنند. آيا براي نوجوانهاي چاق است؟ بعيد ميدانم. نوجوانها پولشان به مجله خريدن نميرسد. نپرسيد زنگها براي كه به صدا درميآيند. براي شما به صدا درميآيند. شما زن متاهل، مادر سه فرزند، قلنبه، تپل و مايهي نگراني تقريبا تمام نشريات مملكت. و چرا، چرا زن متاهل به قحطي كشيده ميشود تا به هيكل ايدهآلي برسد كه براي كسي در سن او نه سودمند است و نه ممكن؟ بهتان ميگويم چرا.
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی بیستونهم، آبانماه ۹۲ بخوانید.
* این متن انتخاب و ترجمهای است از کتاب Don’t Eat The Daisies که نخستینبار، انتشارات Doubleday آن را در ۱۹۵۷ منتشر کرده است.