ماجرا از اين قرار است: مدتي قبل يك زوج جوان به بلوك نوسازي در يك مجتمع آپارتماني نقل مكان كردهاند. بلوك نوساز ِ B، دومين بلوك مجتمع است و درست روبهروي بلوك A قرار دارد و اين زوج هم نخستين ساكنانش هستند. شب يلدا چندنفر از ساكنان بلوك A از پنجرههايشان شاهد منظرهي ساده اما جديدي هستند: زوج جوان ظاهرا باهم دعوا ميكنند، بعد پردهها كشيده ميشوند و كمي بعدتر که پردهها دوباره باز ميشوند، يك مهماني در خانهشان برپاست.
روايتهاي پيشرو از زبان پنج نفر از ساكنان بلوك A تحتتاثير ديدهها و شنيدههاي آن شبشان نقل شده. روايتها هرچند تا حدودی همدیگر را کامل میکنند اما قرار نيست جزئیات بیشتری از اتفاق آن شب را تعریف کنند و بيشتر حكايت از نوع نگاه و ذهنيت نويسندگانی دارند که شاهدان عینی این ماجرای داستانی بودهاند. برای اینکه بیواسطه با شخصیتهای خیالی راوی این پنج روایت همراه شوید، اسم نويسندهها را از سرِ متنها برداشتهايم و همه را همين پايين بهترتيب آوردهايم.
به دل من که خیلی ننشست. دلتنگِ «نیما»ی ایمان صفایی شدم. امیدوارم که بعد از این استراحت پاییزی، دست پر برگردد.
کار معین فرخی رو از بقیه بیشتر دوست داشتم. نگاه نویی بود.