آن ماهی کوچک که می‌خواهد بازیگوش بماند

بخشی از عکس احمد معینی‌جم

داستان

فوتبال مثل همه‌ی ورزش‌های محبوب، با مفهوم «هواداری» گره خورده است. با دل‌بستگی عمیقی که از کودکی و نوجوانی شروع می‌شود، با شکست‌ها و پیروزی‌ها و اشک‌ها و لبخند‌ها ریشه می‌دواند و در ذهن «فوتبالی»ها، اهمیتی هم‌سنگ دیگر جنبه‌های زندگی پیدا می‌کند که درکش برای آن‌ها که نسبت چندانی با فوتبال ندارند، گاهی غیرممکن است. متن حمیدرضا صدر، روایت تلخ و شیرین همین دل‌بستگی است.

دوروتی سوله، نویسنده‌ي آلمانی در پاسخ این‌که «چه‌جوری برای یک بچه خوش‌بختی را توضیح می‌دهی؟» گفته بود: «خوش‌بختی را توضیح نمی‌دهم. توپی جلوی پایش می‌اندازم و می‌گویم با آن بازی کن.» من هم می‌توانم برای توجیه این جور خوش‌بختی، پای «فرضیه‌ي بازی» (Play Theory) را پیش بکشم، پای دیدگاه ژان پیاژه، زیگموند فروید و کارل یونگ در باب اهمیت بازی در شکل‌گیری شخصیت انسان‌ها را. این‌که بچه‌ها طی بازی‌کردن بزرگ می‌شوند و بازیگوشی در اشکال مختلفی ادامه پیدا می‌کند. می‌توانم به‌صورت ملال‌آوری درباره‌ي تفاوت «بازی» (Play) و «مسابقه» (Game) حرف بزنم. خوش‌بختانه حالا آن‌قدر کتاب درباره‌ي «بازی و خیال‌پردازی»، «بازی و پیوند توده‌ها» و «بازی و هیجان‌هاي اجتماعی» نوشته شده كه بتوان سفرِ شیفتگانِ فوتبال در تونل زمان را تبیین کرد. این‌که آن‌ها چگونه امجدیه‌ی سال ۱۳۵۰ را وصل می‌کنند به استادیوم کریکت ملبورن سال ۱۳۷۶ و از استرالیا برمی‌گردند به سکوهای استادیوم صدهزار نفری سال ۱۳۵۳ تهران. چگونه می‌توانند به آینده سفر کنند و بازی تیم‌شان را برابر حریف بعدی تصور کنند. شکست در آن نبرد را. سپس همان بازی را دوباره شکل بدهند و از شکستی سنگین و خفت‌بار، یک پیروزی بزرگ آمیخته به عزت نفس بسازند.

شیفتگان فوتبال توانایی فراوانی در تدوین ذهنی دارند. جامپ‌کات‌های ذهنی‌شان حیرت‌انگیز است. می‌توانند صحنه‌های بازی دوساعته‌ای را که دیده‌اند در یکی‌دو دقیقه پشت‌ سر هم قطار کنند. می‌توانند درگیری‌های مسابقاتی که فقط توصیف‌شان را شنیده یا خوانده‌اند، بلافاصله پیش رویشان مجسم کنند. می‌توانند آشناها را کنار غریبه‌ها قرار دهند. تماشاگران خودی را برابر طرفداران رقیب. فریاد خشم را کنار گریه‌ي شوق. فوتبالی‌ها می‌توانند بازیکنان بزرگ را در يك چشم به‌هم‌زدن، کنار مردان فراموش‌شده‌ای بگذارند که فقط خودشان آن‌ها را به‌یاد می‌آورند. می‌توانند مثل نقاش‌ها با رنگ‌ها بازی کنند؛ پیراهن‌سپیدها را در کورس با پیراهن‌سرخ‌ها تصور کنند و آبی‌پوش‌ها را کنار ‌راه‌راه‌پوش‌ها در بستری سبز قرار دهند. تدوین ذهنی فوتبالی‌ها فرایندی بیش‌وکم همیشگی است.

اما اين پرسه‌های ذهنی، سوی تاریکی هم داشته‌اند. وقتی نزدیکان‌تان تکرار می‌کنند «کجایی؟ کجایی؟» معمولا جواب پرتی می‌دهید. نمی‌گویید به چه فکر می‌کنید. نمی‌گویید کجا هستید. بازی درمی‌آورید. چاره‌ای ندارید. به زبان آوردن حقیقت، آزرده‌خاطرشان خواهد کرد و رنجیده‌دل، و شما نمی‌خواهید رنجیده شوند. مایه‌ي تاسف است که نمی‌توان صاف و ساده بود و حقیقت را بر زبان آورد. توضیح این‌که چرا صحنه‌های فوتبالی بی‌بهانه هجوم می‌آورند، محال است. گاهی در مراسم عزاداری صحنه‌ها را دوره می‌کنی و نمی‌دانی چرا. گاهی حین برگزاری یک عروسی، دویدن‌ها و ضربه‌هایی را به‌یاد می‌آوری و نمی‌دانی به چه دلیل. گاه و بی‌گاه شبیه گربه‌ي شیطانی مي‌شوي که به کلاف نخی چنگ زده. دنبال کلاف بازشده می‌روی. می‌روی و نمی‌دانی به کجا می‌رسی. بازیگوشی می‌کنی و بازیگوشی.
 

متن کامل این روایت را می‌توانید در شماره‌ی چهل‌وپنجم، تیر ۹۳ بخوانید.