صفر مرزی

ساسان مویدی/ اتوبوس‌های عراقی و ایرانی از کنار هم می‌گذرند

یک اتفاق

به بهانه ۲۶ مرداد سالروز بازگشت آزادگان

فاصله‌ی «اسیر» تا «آزاده» تنها یک مرز باریک است. مرزی که دو کشور طرف جنگ را از هم جدا می‌کند. درست آن طرف در خاک دشمن، زیر نور همان خورشید، زیر سقف همان آسمان اما در سلول، در خلاء تصویر و اتفاق‌ها، زندگی شکل تنهایی و شکنجه‌به‌ خود می‌گیرد. در یک چهاردیواری بی‌تصویر، جز وصله‌پینه کردن آخرین تصویرهای باقی‌مانده چه می‌شود کرد؟ اسیر، تمام نداشته‌ها را در خیال پیدا می‌کند. ماه‌ها و سال‌ها، هم‌زمان با حقیقتی که بیرونِ دیوارها جریان دارد، زندگی را در ذهن می‌سازد. مادر و همسر و همسایه‌ها را در خیال می‌بیند. از میان خطوط نامه‌ها و عکس‌های رسیده نگران‌شان می‌شود، همراه‌شان می‌خندد، حرف می‌زند و از همه‌ی تصویرهای ثابت در ذهنش فریم‌های متحرک می‌سازد. زندگی جان می‌گیرد اما چشم که باز می‌کند، دور و برش هیچ شباهتی به آن‌چه در ذهنش ساخته، ندارد. به‌قدر گذشتن از این خاک و رسیدن به خاک دیگر، اوضاع زیر و رو می‌شود. اسیر، آزاده می‌شود و خیال‌ها تجسم پیدا می‌کنند. چهره‌های آشنا، لبخندها، خوشحالی و امنیت. تبادل همه‌ی این حس‌ها در لحظه‌ی تبادل اسرا به همان سرعت اتفاق می‌افتد. عادتِ مداومِ پناه بردن به خیال، شاید ناچارش می‌کند چندثانیه مکث کند تا مطمئن شود آن‌چه می‌بیند، حقیقت دارد. شاید همین است که آزاده‌ها را در همان اولین واکنش برای باور کردن به تقلا می‌اندازد؛ در آغوش گرفتن، طبیعی‌ترین واکنشی که می‌تواند اطمینان بدهد چیزی وجود دارد. همه‌ی این لبخندها و چهره‌های آشنا واقعی‌اند. زیر سقف همان آسمان، زیر نور همان خورشید و حالا روی ذره‌های خاکی که خاک وطن است.

این مجموعه ادای دینی است کوچک به صبر و استقامتی که آزادگان برای حفظ وطن و آرمان‌ها به خرج دادند. شرح عکس‌های این مجموعه، خاطراتی است که ساسان مؤیدی از لحظه‌ی ثبت آن‌ها به یاد دارد.

46-yeketefagh-khaam

اتوبوس‌های عراقی و ایرانی از کنار هم می‌گذرند.

46-yeketefagh-khaaam

مفقودالاثر بود. خیلی هم اذیت شده بود. اصلا ازش خبر نداشتند. همین که رسیدیم دم خانه‌شان، مادرش و همسرش شروع کردند به بوسیدن او. از سر تا نوک پایش را می‌بوسیدند.

ادامه‌ی این مجموعه‌عکس را می‌توانید در شماره‌ی چهل‌وششم، مرداد ۹۳ ببینید.