بزرگراه از روی پل عابر منظرهی دیگری دارد. ماشینها به مستطیلهای رنگی تبدیل میشوند که لابهلای خطچینهای سفید پیش میروند، خودشان را براساس عجله و ادعایی که دارند از راست به چپ مرتب میکنند و آدم را در حسرت دانستن اتفاقی که دارد زیر سقفهایشان میافتد، باقی میگذارند؛ چه موسیقیای گوش میکنند؟ چه حرفهایی میزنند؟ اگر کسی جلویشان بپیچد، چه ناسزایی میدهند؟
حرکت، نسبی است و از روی پل عابر، آدم احساس بالنسواری را دارد که از فراز شهر میگذرد و خانهها را دید میزند؛ سواریها، آپارتمانهای بستهای میشوند که چیزی جز بالکن بروز نمیدهند و وانتها، خانههای ویلاییِ کمتعدادی که زشتوزیبای حیاطشان را در معرض دید چشمهای مرتفع میگذارند؛ جمعهبازارِ معمولا شلختهای از وسیله و ابزار و خرتوپرتهای مردانه که تنها یا همراه آدمها در دستاندازهای جاده، بالاوپایین میپرند و بین خانه و محل کار، رفتوآمد میکنند. گاهی اگر راه طولانی باشد، سفرهخانه هم میشوند و جایی برای پهنکردن لباسهای نمدار و البته خوابگاه، پشتبام کوچکی که میشود رویش دراز کشید و به آسمان خیره شد. به آفتابِ روز و ستارههای شب و گاهی هم به عکاسی که دوربینبهدست از بالای پل عابر خم شده است.
این مجموعه، گزیدهای است از عکسهای آلخاندرو کارتاهنا که در یکی از شلوغترین بزرگراههای شهر مونتری مکزیک از زندگی متحرک کارگران، گرفته است.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی چهلوششم، مرداد ۹۳ ببینید.