پس از شمارههای نوروز ۹۲ و نوروز ۹۳، در این شماره سومین لوح فشردهی صوتی داستان همراه، ضمیمهی مجلهی داستان شده است. داستان همراه شیوهی تازهای از ارائهی داستان به مخاطبانی است که به هر دلیل، فرصت نمیکنند داستانها را بخوانند یا علاوه بر خواندن، شنیدنشان را هم دوست دارند. اما چه داستانها را خوانده باشید چه نه، شنیدنِ آنها تجربهی تازهای است، تجربهای کاملا متفاوت با خواندن. اگر خواندن روبهرو شدن بیواسطه با کلمات است، شنیدن تجربهای است باواسطه که در آن لحن و صدا و تاکیدها را کس دیگری برایمان انتخاب میکند. اما این واسطه چه چیزهایی را از لذت مواجهه با داستان کم میکند؟ چه چیزهایی به آن اضافه میکند؟ چه چیزهایی از درک آن کم یا به آن اضافه میکند؟ آیا تجربهی داستانخواندن لزوما باارزشتر از تجربهی شنیدن آن است؟ در متنی که در ادامه میخوانید، ویلیام ایروین، فیلسوفی که به بررسی رابطهی فلسفه و فرهنگ عامه پرداخته، از پدیدهی کتابهای صوتی میگوید، معایب و مزایایشان را بررسی میکند و تجربهاش از مواجهه با بعضی از آنها را بازگو میکند.
خو گرفتنم به کتاب صوتی را از بیشتر همکارانم و حتی بعضی شاگردان پرمدعا مخفی ميكنم چون کتاب صوتی را نشانهي قریبالوقوعِ بیسوادی فراگیر عصر تاريك جاهليت میدانند. دستپاچه میشوم و با خودم فکر میکنم که آیا هروقت اسم «برادران کارامازوف» ميآيد وسط، باید «اعتراف» کنم که نسخهی صوتی خلاصهنشدهی کتاب را گوش کردهام و یکبار هم آن کتاب قطور را نخواندهام؟ آیا واقعا تفاوتی هست که میانِ گوشدادن به کتاب صوتي با خواندن کتاب چاپی تفاوت ایجاد کند؟
یک این روزها مردم کمتر کتاب میخوانند، چون در انزوا کتابخواندن کاری اجتماعی نیست. تهِ روز ميل داريم با عزيزانمان وقت بگذرانيم، پس ترجیح میدهیم دور هم تلویزیون ببينيم. کتابخواندن در سکوت با سبک زندگی چندكارهي امروزی تناسبی ندارد. میشود همانطور که پیادهروی یا رانندگی میکنید به موسیقی گوش بدهید، اما نمیتوانید کتاب بخوانید. لازم نیست همانطوري که برای کتاب سنتی وقت میگذاریم، برای کتاب صوتی وقتي كنار بگذاريم. لازم نیست چراغ را روشن نگهداريم. اتفاقا دهدقیقه گوشدادن به یک کتاب وسط سرشلوغیها لذتبخش است شاید به این دلیل که برای شروع کافی است تنها دگمهای فشار دهید. برعکس، کمتر کسی میتواند در عرض دهدقیقه مشغول خواندن کتاب كاغذي شود، شاید چون آمادهي خواندن شدن براي برخي افراد زمانبر است. اگر بخواهند کتاب بخوانند، باید مدتزمانِ مشخصی را برای خواندن کنار بگذارند، زمانی که مطمئنا بیش از دهدقیقه است. فشار دادن یک دگمه و تمام کردن کتاب صوتی بهمراتب آسانتر است. من کتاب «كچ۲۲»[۱] را تقریبا نیمهکاره ول کردم چون خیلی قطور بود و طنزش برای مذاق من زیادي بود. اگر قرار بود در سکوت بخوانمش حتما دست از کتاب میکشیدم، پس چسبیدم به کتاب صوتی، بهخاطر آنكه ادامه دادنش راحت بود و هربار که توی ماشین مينشستم، فقط باید دگمهی پخش را فشار میدادم.
نوار ضبطشدهی کتابها از مدتها قبل در دسترس بودند ولی اغلب مردم بهرغم خلاصه بودنشان، آنها را دستوپاگیر و پرزحمت مييافتند. حالا دسترسی به سیدیها و فایلهای امپیتری کار را راحتتر کرده. کتابهای صوتی بخشي رو به رشد از صنعت کتاب را تشكيل ميدهند و هرروز بر محبوبيت و فراگيريشان افزوده ميشود، طوري كه حتی روزی شايد فروش کتابهای سنتی را هم در محاق ببرند. شاید حتی روزی برسد که شیوهی متداول خواندنِ ادبیات همین شود. تازه، بعضی کتابهای صوتی نهتنها خلاصه نیستند كه چیزهايی اضافه دارند، مثلا نسخهي صوتی كتاب «دوربين كهربايي» اول هر فصل هجويههايي دارد که در نسخهی چاپی نیامده.
دو هرولد بلوم میگوید: «براي خواندنِ عمیق، علاوه بر گوش بیرونی به گوش درونی نیاز داريد، به همهی پروسهي ادراکی خود نیازمندید، به بخشی از خود که به خِرد رو گشاده است. باید متن را پیشِ روی خود داشته باشید.» من هم تا قبل از تجربهی کتابهای صوتی با بلوم موافق بودم، ولی حالا تردید دارم بلوم هیچوقت کتاب صوتی گوش داده باشد. من تجربهی صوتی را با کتابهای غیرداستانی شروع کردم چون به ادبیاتِ شنیدني خوشبین نبودم. تجربهی غیرداستانی شگفتزدهام کرد و بنابراين گوشدادن به داستان را هم امتحان کردم و فهمیدم شیوهی ارائهي اين دو کاملا متفاوت است. کتابهای غیرداستانی را یکنفر، ساده و يكدست میخواند ولی آثار داستاني را اجرا میکنند، شخصیتها صداهایی متمایز دارند و خواننده در عمل اجرا میکند. بیشتر اجراهای کتابهای داستانیِ صوتی به نمایشی میمانند تنها با یک بازیگر، که دوران رامشگران و نقالان دورهگرد را بهيادمان ميآورد.
پیتر کیوی در «مهارتِ خواندن» تاکید میکند که دوران مدیدی از تاریخ ادبیات غرب به تجربهی اصوات گذشته. همانطور که میدانید، «ایلیاد» و «اودیسه»ی هومر را رامشگران با صدای بلند اجرا میکردند، همانطور که قرنها بعد حماسهي «بیوولف»[۲] را. بااينحال کمترکسی بهياد دارد که حتی بعد از اختراع چاپ هم، در دورانی که کتاب نایاب و گران بود، كساني که کتابي دراختيار داشتند آن را با صدای بلند برای خود و دیگران میخواندند. حال جای بسي تعجب است که چرا همکاران و شاگردانم همصدا با هرولد بلوم، باترديد به کتابي صوتی نگاه ميكنند که ما را به سنت دیرینهی اجراهای شفاهی در ادبیات مغربزمین پيوند ميزند. اما چیزها تغییر میکنند و ننگها کمرنگ میشوند. بهياد بياوريد آن اوایل را که تحصیلکردهها رمان را فاقد ارزش خواندن -نوعي سرگرمی نازل- میدانستند. حالا همهچیز فرق کرده. رمان امروز همارزِ کتاب است.
تصور عامه بر آن است که گوشدادن از خواندنِ کتاب راحتتر است و کار هرچه سختتر باشد، حتما بهتر است. تجربهی من با کتاب «كچ۲۲» نشان داد که شروع كتاب از طريق شنیدن بهمراتب راحتتر است. برای آنکه شروع به خواندنِ چیزی کنید که رغبتی به خواندنش ندارید، باید بر اینرسی قویتری غلبه کنيد. البته گوشدادن هم ميتواند دشوار شود. تصور کنید بخواهید به مقالهای علمی در يك کنفرانس گوش بدهید كه اتفاقا خارج از حوزهی تخصصتان است. قطعا بیشترِ افراد درک بهتری از خواندن مقاله در سکوت خواهند داشت، بهخصوص در موردِ مقالههای آکادمیک كه دوست داریم آرامتر بخوانیمشان، مکث کنیم و گاهی دوبار بخوانیم تا بهتر بفهمیم. ولي بياييد عجالتا تصور كنيم خواندن از گوشدادن سختتر است. آيا به اين معني است كه خواندن بهتر است؟ شايد هم نه. آيا با صرف انرژي كمتر موقع گوشدادن، در موقعيت ادراك و ستايش يا نقد بهتري قرار نميگيريم؟ بههرحال وقتي به متني گوش ميدهيم، نسبت به زبان دقتِ بيشتري داريم. مثلا زبان فاخر «لوليتا» در نسخهی صوتي خودش را بهتر نشان ميدهد. مسلما بازيهاي آوايي در بيشتر اشعار با بلند خواندن، بهتر درك ميشوند. اين در مورد نثر هم صدق ميكند، وقتي متني را ميشنويم نسبت به وقتي كه ميخوانيمش، ابزار بهتري براي ارزيابي زبان داريم. هنگام گوشدادن به رمان، بازيهاي زباني را بهتر درمييابيم.
البته بخشي از آنچه نقدش ميكنيم اجراي اثر است، چه اشكالي دارد؟ وقتي يك سمفوني را نقد ميكنيم درواقع داريم اجراي آن را علاوه بر خودِ اثر نقد ميكنيم. شايد گوشدادن به كتاب صوتي از ما خوانندههاي صامتِ بهتري بسازد. در كلاس گزيدهاي از افلاطون و ارسطو و دكارت و نيچه و فيلسوفان متعارف ديگر را براي دانشجويانم بلند ميخوانم. نظرم اين است كه گوشدادن به خواندنِ من كه با درك شخصيام از اين متون همراه است به دانشجويان كمك ميكند با اعتمادبهنفس و فهم بهتري متنها را در تنهايي بخوانند. در گوشدادن به كتاب صوتي هم همین اتفاق ميافتد. چيزي كه خواندنش در تنهايي عجيبوغريب يا دشوار بهنظر ميرسيد، ممكن است هنگام گوشدادن آشنا و دستيافتني شود؛ چهبسا مردم ترغیب شوند نسخهي چاپي كتابهايي را كه بهصورت صوتی در دسترس نیستند، بخوانند.
موقع گوشدادن نسبت به زبانِ متن هشيارتر ميشویم، اما ممکن است درک ما موقع شنیدن اثری کمتر از خواندنش باشد. حتی گمان ميکنم كه شايد فرايندهاي ادراكيِ كاملا متفاوتي در شنيدن و خواندن دخيل باشند. البته هيچ اجماعي بر سر رابطهی دقيق بين درك مطلب خوانشي و شنيداري وجود ندارد. در يكي از مطالعات اخیر، گزارش شده تفاوتهاي ظريفي بين فرايند فهم و دريافت عمل خوانش و شنيدن وجود دارد. جزئيات اين تفاوتها نشاندهندهي آناند كه نواحي مشابه اما متمايزي (از مغز) درگير پردازش كلماتِ شنيداري و ديدارياند.
حتی اگر عجالتا فرض كنيم كه دريافت و ادراك در كتاب صوتي بهمراتب كمتر از كتاب چاپي است، شايد بتوان اين کمبود را با تمرين بهبود داد. صدالبته كه هر لباسي برازندهي هر قامتي نيست، كتابهاي صوتي هم شايد مناسب هر كسي نباشند. شايد براي كساني كه حواسشان بهراحتی پرت ميشود يا كساني كه درك بصري بالايي دارند، گزينهي ايدهآلي نباشد. تجربهها متفاوتاند. بعضيها گزارش دادهاند كه كتاب صوتي در ماشين آنچنان مجذوبشان ميكند كه رانندگي برایشان خطرناك ميشود. بعضي ديگر گفتهاند براي حفظ تمركز دچار مشكلات زيادي شدهاند و بسياري ديگر خود را جايي در این میان قرار ميدهند.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی چهلوهفتم، شهریور ۹۳ ببینید.
*این متن در اکتبر ۲۰۰۹ با عنوان Reading Audio Books در مجلهیPhilosophy and Literature چاپ شده است.