کتابی که نخوانده‌ام

اردیبهشت ۱۳۹۳

این‌که کتاب را نخوانده‌ام هیچ ربطی به سختی‌ آن یا بی‌علاقگی من ندارد: تازه، کنجکاوی‌ام راجع به کتاب به‌تدریج زیاد هم شده است، همان‌طور که موازی با آن اطمینان پیدا کرده‌ام این کتاب، کتابی است که برایم زبان باز خواهد کرد.

پیغام‌های توی بطری

اردیبهشت ۱۳۹۳

گزيده‌ای از نامه‌های سيمين دانشور و جلال آل‌ احمد

خلاصه اگر تو نویسنده بشوی همین برای من کافی است که زن نویسنده‌ای باشم؛ باز آرزویم برآمده است. من از اول عاشق نویسندگی بودم… و ثانیا باید از نو شروع کرد. باید از تو یاد گرفت که از صفر شروع می‌کنی و خسته هم نمی‌شوی.

دو قصه با یک بلیت

اردیبهشت ۱۳۹۳

در حاشیه‌ي یکی از صفحات با خودکار نوشته بود: «باید این‌جا دون‌کیشوت گریه می‌کرد.» یعنی چی؟ چرا باید قهرمان لامانچا به گریه می‌افتاد؟ اصلا این کسی که دوست داشت شخصیت اول داستان را بگریاند، کی بوده؟

حسرت بخورند کتابخوانان

اردیبهشت ۱۳۹۲

داستان ‌خریدن و خارج کردن کتاب از ایران توسط ادوارد براون

پس از بسته‌بندی و فرستادن آن‌ها به قلهک، به مسکن تابستانی سفارت انگلیس رفتم و بسیار خوش‌وقت و آسوده‌خاطر شدم وقتی دیدم آن‌ها را مهروموم کرده‌اند و جزو محموله‌ی سفارت گذاشته‌اند.

ده درصد

اردیبهشت ۱۳۹۲

پس‌فردا با فلانی قرار بگذارم. راهنمایی‌هایش لازمم می‌شود. فلانی ممکن است حتی صدهزارتومان کتاب برایم بخرد. یا اصلا با فلانی بیایم که اهل کتاب نیست ولی هم زور زیادی دارد و هم خیلی مهربان است. به اصرار خودش، نصف کتاب‌هایم را برایم به دوش می‌کشد. راستی، من کی این‌قدر خبیث شدم؟