یک مشتری با کتابهایی پر از گرد و خاک آمد و پرسید: «واقعا اینا رو با همین خاکوخل میخواین؟» لابد فکر میکرد هرچه كتابها خاكوخليتر باارزشتر و با هزار بدبختی جوری آورده بودشان تا ذرهای از خاکشان تكانده نشود. اما چیزی که متعجبترم کرد مشتریای بود که روزی آمد و از من خواست گرد و خاک به او بفروشم.