این خندهها بعضیشان را عصبانی میکرد. «مرضی، ننهی رضا» یکی از همینها بود. با دقت سعی میکرد بکشد اما نمیشد. یکی دو تا از دخترها خندیدند. مرضی شاکی شد و شروع کرد به دعوا. تهدید میکرد که دوتا پسر دارد و برای هیچکدام از این دخترها نمیرود خواستگاری.