تیر۱۳۹۷

خاطرات يک رئيس قطار

خیلی به او نزدیک شده بودیم. ضربان قلبم تند می‌زد. همان‌طور مسخ سرعت حرکت‌مان بودم و چشمانم را بسته بودم تا شاهد این صحنه‌ی دلخراش نباشم که دیدم متصدی راه‌بر، که معلوم بود از موتوری ناامید شده، خودش را به آن‌ها رساند و او و موتورش را به جلو هول داد.