از وقتی بیرون شهر زندگی میکنم، شبها ساعت ده خوابم میگیرد. همزمان با طوطیهایم و مرغهای توی مرغدانی به رختخواب میروم. توی تخت کتاب اوهام زندگان را مطالعه میکنم، ولی خیلی زود باید چراغ را خاموش کنم. تا ساعت دو صبح در خوابی بدون رویا فرو میروم ــ یا در خوابی که رویاهایش را بهیاد نمیآورم. ساعت دو، قبراق و سرحال بیدار میشوم؛ توی سرم همهمهای از طرحها و امکانات است. در آن شب زمستانی که توصیف خواهم کرد، به ذهنم رسید دربارهی یک کمونیست ـ در واقع، یک نظریهپرداز کمونیست ـ بنویسم که در یک کنفرانس چپها دربارهی صلح جهانی شرکت میکند و شبحی میبیند. همهچیز را بهوضوح میدیدم: سالن کنفرانس، پرترههای مارکس و انگلس، میزی که پارچهی سبزی آن را پوشانده بود، و آن کمونیست، موریس کراکوفر، مردی کوتاهقامت و توپر، با موهای از ته تراشیده و چشمهای باصلابت پشت عینک تهاستکانیِ بیدسته. کنفرانس در سالهای۱۹۳۰ در ورشو برگزار میشود، در دورهی رعب و وحشت استالینی و محاکمههای مسکو. موریس کراکوفر دفاعش از استالین را در پس زبان پیچیده و دشوار نظریهی مارکسیستی پنهان میکند، ولی همه منظورش را میفهمند. در سخنرانیاش اعلام میکند که تنها دیکتاتوری پرولتاریا میتواند ضامن صلح باشد و در نتیجه، هیچ انحرافی به راست یا چپ قابل تحمل نیست. صلح جهانی در دستان کمیساریای خلق در امور داخلی است.
بعد از گزارشها، نمایندگان برای صرف چای دوستانهای گرد هم میآیند. رفیق کراکوفر باز هم سخنرانی بلندبالایی ایراد میکند. رسما یکی از نمایندگان است، ولی درواقع نمایندهی کمینترن است. ریش پروفسوریاش آدم را به یاد لنین میاندازد؛ صدایش زنگ خشکِ گوشخراشی دارد. به مارکسیسم کاملا مسلط است و چندین زبان میداند؛ بارها در سوربن سخنرانی کرده است. سالی دوبار به مسکو سفر میکند. و انگار كه همهی اینها کافی نباشد، پدر ثروتمندی هم دارد: پدرش مالک چاههای نفت در حوالی دروهوبیچ است. لازم نیست حقوقبگیر حزب باشد.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی پنجاهوسوم، ویژه نامه نوروزی ۹۴ ببینید.
* در بخش «دربارهي داستان» همين شماره، ميتوانيد گفتوگو با ديويد استرومبرگ را دربارهي اين داستان بخوانيد.
* این داستان در ۲۶ژانویهی ۲۰۱۵ با عنوان Inventions در مجلهی نیویورکر چاپ شده است.