مرد شيرفروش
مرد شیرفروش روی یک برگه نوشت: «امروز کره نداریم، متاسفم.» خانم بلوم برگه را خواند و مبلغ اقلام را جمع زد، سرش را تکان داد و یکبار دیگر جمع زد، بعد نوشت: «دولیتر شیر، صد گرم کره، دیروز کره نیاوردید ولی پولش را حساب کردید.»
روز بعد مرد شیرفروش نوشت: «معذرت می خواهم.» شیرفروش صبحها سر ساعت چهار میآید، خانم بلوم او را نمیشناسد، خیلی وقتها فکر میکند: «خوب است بشناسمش، باید یکبار ساعت چهار بیدار شوم تا بشناسمش.»
خانم بلوم میترسد که نکند شیرفروش از دستش عصبانی باشد، ممکن است فکر بدی در موردش بکند، چون دبهاش غُر و کجوکوله است.
يک داستانِ بلند
فقرا گاهی به دلیل طلاقهایشان به زندان میافتند، چون طبق قانون و البته بهحق ـ مجبورند نفقههایی بپردازند که مبلغش خیلی هنگفت است و هیچ تناسبی با درآمدشان ندارد. ولی نفقهی پولدارها ابدا اینطور نیست. آنها نه فقط تواناییِ پرداختِ نفقههای کلان را دارند، بلکه از عهدهی خیلی چیزهای دیگر هم برمیآیند؛ از عهدهی مخارج همسر دوم، اتومبیل دوم و خانهی دوم.
آنتون و ارتباط سری خوانندهها
همیشه از دیدن آنتون، گل از گلم میشکفت. پاتوق هر دوی ما یک کافه بود. او هم عین من، کارهای زياد دیگری هم ميكرد. یک باغ دردندشت داشت، زن و بچه داشت و بازنشسته بود. گاهی تکوتنها و البته مدت کوتاهی مینشست پشت میز کافه. از دیدنش خوشحال میشدم، چون علاقههای شخصی زیادی داشت و میتوانستم با او دربارهي خیلی چیزها گپ بزنم. آنتون کرم کتاب بود و در تمام عمرش کتاب خوانده بود. صبح علیالطلوع، روزنامهی «بلیک» را از کیوسک ایستگاه قطار میخرید و تمام روز توی جیب کتش نگه میداشت. طوری مواظبش بود که انگاری دارد گنجی را با خود میبرد. شب، باز هم آن روزنامه طوری بود که انگار کسی آن را نخوانده.
ادامهی هر يك از داستانكها را میتوانید در شمارهی پنجاهوسوم، عید۹۴ ببینید.
* این داستانکها از سه کتاب Zur Stadt Paris (1993)، Eigentlich möchte Frau Blum den Milchman kennen lernen (1964) و Die Geschichten in falscher Zeit (1997) انتخاب شدهاند.