جستار

زندگی‌نگاره نوشتن چه تفاوتی با به‌روز كردن استاتوس دارد؟

تکنولوژی‌های جدید و شبکه‌های اجتماعی این امکان را برای ما فراهم آورده‌اند که در لحظه تجربیات خود را به اشتراک بگذاریم و بی‌واسطه مخاطب را با تجربه‌ی زیسته‌ی خود همراه کنیم. آیا می‌توان این شبکه‌ها را راهی دانست برای ترویج و گسترش زندگی‌نگاره‌نویسی؟ دنی شاپیرو، نویسنده‌ی آمریکایی، در اين جستار به تفاوت‌هاي اين نوع اشتراك‌گذاري و زندگي‌نگاره به عنوان اثري ادبي مي‌پردازد و از زماني كه نوشتن لازم دارد مي‌گويد؛ زماني بيشتر از قرار دادن قلم روي كاغذ و به حركت درآوردنش.

وسط نوشتنم، گاهی نگاهی به فیسبوک می‌اندازم. می‌دانم نباید این کار را بکنم. به دانشجویان کلاس نویسندگی‌ام سفارش می‌کنم این کار را نکنند. ولی نوشتن یک حرفه‌ی گوشه‌گیرانه است و خب، باید قبول کنیم که فیسبوک وسوسه‌انگیز است. دسترسی به آن راحت است. یک نویسنده‌ی تنها می‌تواند بدون این‌که میز و صندلی‌اش را ترک کند، با طیف وسیعی از آدم‌ها ارتباط برقرار کند. به قدرِ یک رمان روسی کمدی و تراژدی در آن عرضه می‌شود. دوستی نوشته است: «الان که دارم این را می‌نویسم، مادرم کم‌کم دارد به سوی خاموشی می‌رود.» دوست دیگری طلاقش را به‌سادگی با تغییر دادن وضعیتش از «متاهل» به «مجرد» اعلام می‌کند. دوست دیگری چشم‌انتظار نتیجه‌ی آزمایش نمونه‌برداری‌اش است. فیسبوک و شبكه‌هاي اجتماعي ديگر پر است از نامزدی‌ها، ازدواج‌ها، سالگردها، مریضی‌ها، فارغ‌التحصیلی‌ها، بازنشستگی‌ها، تعطیلات و بی‌نهایت عکس از سگ‌های بانمک و این‌ها هیچ‌کدام بی‌پاسخ نمی‌مانند، گاهی حتی صدها کامنت. تسلیت‌ها و تبریک‌ها، دعا‌ها و شکلک‌های قلب و دستان برهم‌فشرده مثل هندی‌ها، برای سلام و تشکر. همه‌ی این‌ها چیزی زیبا و کاملا اصیل در خود دارد. بالاخره فیسبوک راهی است برای حفظ اتصال دنیایی که روزبه‌روز شلوغ‌تر و ازهم‌گسسته‌تر می‌شود اما می‌تواند حس پوچی و خامی هم بدهد، مروری سطحی بر داده‌ها به جای عمیق شدن در احساسات و ویژگی‌های واقعی تجربه‌ی بشری. مرگ؟ هست. طلاق؟ هست. دست‌هایی به‌هم‌فشرده به جای یادداشت تسلیت. یک قلب به جای تماس تلفنی.

نمی‌دانم اگر من در این دورانِ زندگی با‌صدای‌بلند به سنِ نویسندگی می‌رسیدم، به چه تبدیل می‌شدم. در یک حادثه‌ی رانندگی در سال ۱۹۸۶، پدرم مرد و مادرم بدجوری آسیب دید. اگر آن زمان شبکه‌های اجتماعی در دسترسم بودند، آیا این اخبار را در فیسبوک می‌گذاشتم؟ آيا در صفِ پرواز به سمت خانه، برای پیروانِ مجازی‌ام توییتش می‌کردم؟ جای کرخت نشستن در هواپیما و نگاه به بيرون آیا چند ساعت از زمان پرواز را وای‌فای می‌خریدم و واکنش‌ها را نظاره می‌کردم ـ غلیان مهربانی، سیلی از لایک، بیشترش هم از غریبه‌ها؟ آيا ده سال بعد احساس نیاز می‌کردم درباره‌ی آن دوران زندگی‌ام زندگی‌نگاره‌ای بنویسم؟ یا حس می‌کردم این قصه را قبلا در پست‌هایم گفته‌ام؟

آدرین ریچ شاعر در مقاله‌ای در مورد امیلی دیکنسون نوشته است: «همیشه چیزی که در ما تحت فشار است، مخصوصا تحت فشار ناشی از پنهان ماندن ـ همان چیز است که به شکل شعر منفجر می‌شود.» ما اکنون در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که چیزهای کمی ‌پنهان مانده‌اند و سوپاپ فشار ـ همان چیزی که هر نویسنده‌ای با آن مانوس است ـ به‌ندرت فرصت پر شدن و پر شدن تا نقطه‌ی انفجار پیدا می‌کند. زندگی‌نگاره‌های ادبی فرزند همین انفجارند. آن‌ها از نیازی قدرتمند برای شکل دادن به یک داستان از آشوب موجود در گذشته‌ی هر شخص متولد می‌شوند. یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های حاصل از زندگی‌نگاره‌های ادبی ـ هم برای نویسنده و هم برای خواننده ـ ساخت آهسته و فکرشده‌ی یک داستان و پیدا کردن منطق است، در دل تصادف و درد. آنی دیلارد بی‌نظیر گفته: «حق نداری بگذاری رشته بگسلد.»

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی هفتادوچهارم، بهمن ۹۵ ببینید.

*‌‌‌این جستار با عنوان A Memoir is Not a Status Update هجده آگوست سال ۲۰۱۴ درمجله‌ی نیویورکر منتشر شده است.