در «قالب» نوشتن همیشه طرفدارها و مخالفینی دارد، اینکه ما قالبی را برای نوشتن انتخاب میکنیم خیلی هم بامعنی نیست، در واقع انتخاب کلمهی مناسبي نیست. وقتی تصمیم میگیريم چیزی بنویسيم (یعنی قرار است از کلمات برای بیان احساسات، توضیح ماوقع یا انتقال ایدهای استفاده کنیم) قالبهای زیادی جلوي دستمان نیست و این محدوده و محدودیت به زمانهمان برمیگردد. در دورههای مختلف و بهخاطر بازارپسندی، روالهای تکنولوژیکی و نیازهای جامعه قالبهایی مرسوم میشوند و ورمیافتند، ما در همین قالبهای مرسوم زمانه مینویسیم. مثلا در دورهای از نثر فارسی اخوانیات و شکاریهها مرسوم بودند اما امروز کمتر کسی در این قالبها مینویسد در عوض سعی میکنیم با صدوچهل کاراکتر توئیت کنیم. قالبهای نوشتن زیباشناسیهای خودشان را به ما تحمیل میکنند، همینطور قواعدشان را و محدودیتهايشان را. مموآر یکی از قالبهایی است که در فارسی بسیار کم نوشته شده، آنقدر کم که حتي تا همين اواخر معادل مناسبی برای به فارسی صدا کردنش نداشتیم؛ نمونههای خوب و شاخصي که بتوانیم در فارسی به آن اشاره كنيم.
تقسیم امروزی داستان و ناداستان در تاریخ ادبیات عمری بسیار کوتاه دارد و سابقهاش نهايتا به اوايل قرن بيستم ميرسد. تا قبل از آن تفکیک این دو از هم به این روشنی نبود. سرگذشتها و زندگینامهها با انواع ترفندهای داستانی نوشته میشدند تا تاثیر بیشتری بر مخاطب بگذارند و با همین پیشفرضها خوانده میشدند، مثلا ماجرای افتادن سیب بر سر نیوتن و کشف جاذبه تنها ترفندی داستانی برای جلب توجه عموم به مسئلهای ساده و همهگیر بود. از سوی دیگر داستانها هم به مقدار زیادی از ناداستان آمیخته بودند. رمانهای قرننوزدهمی اوج ترکیب داستان و ناداستان بودند. رمان موبیدیک هرمان ملویل بخشهای بسیار طولانی و با مقیاس امروز حوصلهسربري دربارهی انواع نهنگ، انواع گرههای دریایی، آداب و سنتهای دریانوردی و تفاوت کشتیها و آب اقیانوسها دارد، اطلاعاتی که امروز کاملا غیرداستانی طبقهبندی میشوند و بیشتر به مستندنگاری در مجلهی نشنالجئوگرافی شبیه است تا یک داستان؛ اما تلقی قرننوزدهمی از رمان همین بود. داستانی که قرار بود دری به دنیایی نو و ناشناخته باشد و جای تلویزیون و دایرةالمعارف و مجلات ماجراجویانه کار کند. تفکیک داستان از ناداستان بیشتر محصول رواج روزنامه بود. خوانندگان میخواستند بدانند چیزی که میخوانند حقیقی است یا داستان است و از یکجایی روزنامهها در گوشهای از ستونهايشان ذکر میکردند که رويدادي واقعي را گزارش میکنند یا ماجرایی تخیلی را شرح میدهند. این تفکیک در رسانههای نو مشخصتر شد. مردم از رادیو که رسانهای برخط بود انتظار حقیقی بودن داشتند بهخاطر همین وقتی اورسن ولز نمایش جنگ دنیاها را در سال ۱۹۳۸ در رادیو اجرا کرد، مردمي كه اغلبشان چند دقيقهي آغاز و پايان نمايش را نشنيده بودند، با ترس و اضطراب از رسيدن قريبالوقوع مريخيها و پايان يافتن دنيا پا به فرار گذاشتند. کمکم مرزی باریک و قراردادی بین داستان و ناداستان کشیده میشد و این مرز هر روز پررنگتر شد.
سالها سرزمین داستاننویسی و ناداستاننویسی مرز داشت، مرزی با سیمخاردار و نگهبان. به اولی بابت درخشش نوبل میدادند و به آن یکی پولیتزر. جنگی ناگفته در بین بود. بعدها داستاننویسانی آمدند که توانستند ارزشهای ناداستاننویسی و داستاننویسی را با هم جمع کنند. همینگوی يكي از نويسندگان اين قماش جديد بود كه توانست نوشتنِ بدون احساس و بیطرفی ناداستاننویسها را به داستان بکشد. راویهایی که بدون توجه به خواستههايشان یا طرفیت، با کمترین کلمات، وقایع را گزارش میکردند و قضاوت را به خوانندگان ميسپردند. نثر سریع، قاطع و برونگرای همینگوی که از روزنامهنگاری میآمد و با سنتهای درونگرای داستاننویسی و شرح طولانی حالات و کیفیتها فاصله داشت، جهان داستان را متحول کرد. حالا همه میدانستند آن مرزهای داستان و ناداستان وجود دارد اما میشود بدون روادید از هرکدام به دیگری رفت. این شد که نویسندهها میل بیشتری به ناداستاننویسی نشان دادند و ناداستاننویسها سعی کردند با انتقال احساس و حتي سوگیری ناداستان بنویسند.
مموآر یکی از مهمترین قالبها در ناداستان است، هرچند گاهي برای فارسیسازی این كلمه بهتوسع از زندگینگاره استفاده شده اما این همهی معنا نیست، مموآر را میشود خاطره ترجمه کرد اما این هم همهی آنچه در این قالب نوشته میشود نیست. مموآر طبق تعریف بریتانیکا تاریخچه یا سندی ضبطشده است از مشاهدات و تجربیات شخصی. این مفهوم رابطهی نزدیکی با اتوبیوگرافی دارد و معمولا با آن اشتباه گرفته میشود. فرق اصلی اين دو در درجهی توجهشان به رویدادهای بیرونی است. نویسندگان اتوبیوگرافی در وهلهی نخست از «خود» بهعنوان موضوع مینويسند در حالی که نویسندگان مموآر کسانی هستند که نقشی در رویدادهای تاریخی داشتهاند یا از نزدیک شاهد آن بودهاند و هدف اصلیشان نوشتن از آن رويداد و توصیف یا تفسیر آن است.
فرهنگ کمبریج مموآر را اینجور شرح میکند: «کتاب یا نوشتهای مبتني بر دانش شخصی نویسنده در مورد افراد، اماکن یا رویدادهای مشهور.»
در تعاریف دایرةالمعارفی مرز باریکی بین از خود گفتن نویسنده و از پیرامون خود گفتن نویسندهای که واقعهای بیرونی را شرح میدهد وجود دارد. مثلا گزارشهای همینگوی از جنگ داخلی اسپانیا یا جنگ بین کمونیستها و نیروهای ملیگرای چین مموآر به حساب میآید اما این تعریف هم کمی دستخوش تغییر شده. امروز وقایع درونیتر اتفاق میافتند، نویسندهها مثل سابق شال و کلاه نمیکنند و سر صحنه حاضر نمیشوند، امروز در حلب بزرگترین بحران انساني در غيبتِ چشم ناظر بيطرف در جريان است بنابراین مموآر کمی درونیتر و دربارهي مسائلی غيرتاریخیتر نوشته میشود. ميتوان گفت بحران شبکههای اجتماعی در رابطهی شخصی یا مثلا هویت گمشدهي شهری، مموآرهایی دربارهی اتفاقاتی تاریخیاند و مطمئنا بیشتر از جنگهای سابق بر تاریخ آینده تاثیر میگذارند اما کمتر از تاریخ حرف میزنند.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هفتادوچهارم، بهمن ۹۵ ببینید.