مریخیها با سفینهشان بر زمین فرود میآیند. قصد دارند به نیویورک بروند ـ دلشان میخواهد چیزی موسوم به «نمایش موزیکال» تماشا کنند ـ اما نشانی را مثل خیلیها پیش از خودشان قاتی میکنند و به جایش مثل خیلیهای پیش از خودشان سر از کانادا درمیآورند. بهطور مشخص بر صخرهای در جنگل شمالی جایی در سپر لورنتیا فرود میآیند. هیچکس آن دوروبر نیست، یا کسی که بشود گفت «کس»ای است.
مریخی اول میگوید: «اینجا کجاست؟»
مریخی دوم میگوید: «کجا همیشه نسبی است. کجا نسبت به چی؟»
مریخی سوم میگوید: «این طرز برخورد کمکی نمیکند.»
خوشبختانه یک قارچ آنجا است ـ تابستان است، هرچند خیلی کوتاه ـ و این مریخیها زبان قارچها را که ظاهری حدودا شبیه به آنها دارند بلدند.
از قارچ میپرسند: «ما کجاییم؟» آمانیتا موسکاریا است و در نتیجه نمیشود صددرصد به آن اعتماد کرد، چون ازش برمیآید متوهم بشود و تا حدی هم متکبر است چون زمانی در سیبری در عداد خدایان میپرستیدندش اما تنها ذیشعوری است که به چشم میآید.
قارچ میگوید: «بستگی دارد از کی بپرسید و حافظهاش چه قدمتی داشته باشد. قارچها حافظهای طولانی دارند. بعضیشان هزاران سالشان است اما همیشه هم اهل حرف زدن نیستند.»
مریخیها میگویند: «بله، معلوم است.»
قارچ میگوید: «به این هم بستگی دارد که مقصودتان از اینجا چه باشد. آیا بخش زیر سطح زمین هم مورد نظرتان است؟ اینجا از نظر یک قارچ عمدتا به همین معنی است.»
مریخی اول میگوید: «فقط مختصات محل. همین را به زبان آدمیزاد به ما بگو و لطفا هم داد سخن نده که قارچها میتوانند به زبان آدمیزاد حرف بزنند یا نه: این تعبیر فقط اصطلاح است.»
آمانیتا میگوید: «اگر حافظهی مورد بحث کوتاه باشد، اینجا شاید مکانی باشد که به آن کانادا میگویند. بلندتر اگر باشد، ممکن است جایی باشد که فرانسهی نو نام گرفته، حدودا، شاید، اگر که آن مردم تا به اینجاها رسیده باشند. بلندتر از آن، شاید جایی باشد که به آن جزیرهی لاکپشت میگویند. بلندتر از آن، شاید جایی باشد که صفحهی یخ لورنتیا نامیده میشود. بلندتر از آن، شاید جایی باشد که لورنتیا نامیده میشود، که نام دیگرش هم کراتون آمریکای شمالی است. بلندتر از آن، شاید جایی باشد که قطرهی ماگمای مذاب نام داشت. بعضی از این اینجاها برای قارچها مساعد بودند. بقیه ـ مثل سپر یخ و قطرهی مذاب ـ چندان مساعد نبودند.»
مریخیها گفتند: «ما میتوانیم در زمان سفر کنیم. به نظر تو بهترین مدخل زمانی برای دیدن یک نمایش موزیکال کدام است؟»
قارچ میگوید: «شاید زمان کانادا. زمان حال. زمان ماگما که ابدا.»
مریخی دوم میگوید: «باشد اما این کانادا چی هست؟»
قارچ میگوید: «خیلیها این را پرسیدهاند. بعضیها میگویند یک کشور است.»
مریخی سوم میگوید: «خب کشور یعنی چی؟»
قارچ میگوید: «آهان. تا حالا اسم آدم به گوشتان خورده؟»
مریخی اول میگوید: «آره، معلوم است. دو تا پا، فقط دو تا دست، کلهای به شکل عجیب، فقط دو تا چشم. برای اجرای نمایش موزیکال وجودشان لازم است.»
قارچ میگوید: «خب، کشور ایدهای است که در مغز آدمها پیدا میشود. بدون آدمها کشوری هم در کار نیست. قارچها بیخیال کشور و اینجور چیزها هستند.»
مریخی دوم میگوید: «برای شروع خوب است. چهجور ایدهای؟»
«یک خط میکشند، دیوار بالا میبرند و دروازه و اینجور چیزها، میگویند بعضیها نمیتوانند وارد شوند و بقیه نمیتوانند خارج بشوند، میگویند همهی چیزهایی که داخل کشور است چیزهای خاص است و در داخل خطی که کشیدهاند قضایا اینطوری است، قانون وضع میکنند، رسومی دارند و یک زبان، یا دو زبان، یا پنجاهوچهار زبان، بستگی دارد به کشورش. پرچم دارند، که یک تکه پارچه است با یک جور نقشی رویش و توی باد اینطرف و آنطرف میجنبد. برخلاف قارچها: ما هیچچی را نمیجنبانیم. شاید هم لباس ملی داشته باشند. یک جور ترانهی خاص هم هست که قاعدتا باید بخوانند، یک جور تشریفات است توی مناسبتهای خاص. باید وقت خواندنش خیلیخیلی جدی به نظر برسند و عواطف عمیقی نشان بدهند.»
مریخی اول میگوید: «ترانه. خوب، امیدوارکننده است، از بابت نمایش موزیکال میگویم. دستکم مقدمهاش درست شد.»
مریخی دوم میگوید: «رقص چی؟ نمایشهای موزیکال رقص هم دارند. پای آدمها به همین درد میخورد.»
قارچ میگوید: «بعضی کشورها رقصهای ملی دارند، بقیه نه. گاهی کشورها جنگ میکنند. وقتی جنگ میشود که از خط و دروازهها و این چیزهای هم میگذرند و سعی میکنند مردم کشور دیگر را بکشند تا بتوانند هرطور شده چیزمیزهایشان را مال خودشان بکنند.»
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی هشتادوششم، اسفند ۹۶ و فروردین ۹۷ ببینید.
این داستان با عنوان The Martians Claim Canada نوامبر ۲۰۱۷ در مجلهی گرنتا منتشر شده است.