نمیدانم درست از کی اما از یکجایی دیدم دیگر نگاهم نمیکند. یعنی انگار رد نگاهش به جایی بالای سرم میرسد. یادم نیست چه کسی گفته بود اسمش را بگذار دکمه. قطعا بهخاطر چشمهای درشتش بود که میایستاد و زل میزد به تو. فکر نمیکردم چیز مهمی باشد. آخر چرا باید نگاه گربهات اهمیت داشته باشد؟ بعدتر میدیدم با چشمهای دریده میآید و به جایی چهل پنجاهسانتی بالای سرم نگاه میکند، موهای پشت و دمش سیخ میشود و بعد شروع میکند به فیسفیس کردن. هر جا میرفتم، مثلا آشپزخانه، با چند متر فاصله دنبالم میآمد و به آن چهل پنجاه سانت بالای سرم خیره میشد. چند باری دیدم از ترس زیرش خیس شده.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی هشتادونهم، تیر ۹۷ ببینید.